بانک و فریاد ماکیان پس از تخم نهادن
کراج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کراج. [ ک َ ] ( اِ صوت ) بانگ و فریاد ماکیان پس از تخم نهادن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ذیل کراخ ). رجوع به کراخ شود.
کراج. [ ک َ ] ( اِخ ) یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود : و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 70 ).
کراج. [ ک َ ] ( اِخ ) یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود : و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 70 ).
کراج . [ ک َ ] (اِ صوت ) بانگ و فریاد ماکیان پس از تخم نهادن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ذیل کراخ ). رجوع به کراخ شود.
کراج . [ ک َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای اصفهان . رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود : و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان . مدعو به فاتق به جانب کراج . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 70).
کلمات دیگر: