کلمه جو
صفحه اصلی

کراهیت امدن

فرهنگ فارسی

( کراهیت آمدن ) ( مصدر ) ناپسند آمدن : [ چون بتخت بنشست مردمان را کراهیت آمد و او بدانست ] . ( تاریخ بلعمی )

لغت نامه دهخدا

( کراهیت آمدن ) کراهیت آمدن. [ ک َ ی َ / هی ی َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ناپسند آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). نفرت دست دادن : چون به تخت بنشست مردمان را کراهیت آمد و اوبدانست. ( تاریخ بلعمی ). هر دو [ معتمد مأمون و طاهر ] به مدینه برفتند و خلوتی کردند با رضا علیه السلام و نامه عرض کردند و پیغامها دادند، رضا علیه السلام را سخت کراهیت آمد. ( تاریخ بیهقی ). ما ترا از این عمل عفو کنیم از آنکه ترا کراهیت آید. ( تاریخ بخارا ).


کلمات دیگر: