گل و سبزه . آنچه در گلستان رسته است
گلستان زاده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گلستان زاده. [ گ ُ ل ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) بستان زاده. گل و سبزه. ( آنندراج ). آنچه در گلستان رسته است :
این طفل کبودپوش بستان زاده
از صفحه دشت بایدش داد سبق.
حیا از روی گل در چشم نرگس بار بایستی.
گلستان زاده نثرش فصاحت
نمک پرورده نظمش ملامت.
بشکفد چون گل اگر گویم گلستان زاده است.
این طفل کبودپوش بستان زاده
از صفحه دشت بایدش داد سبق.
میر الهی همدانی ( از آنندراج ).
گلستان زادگان دارند دلکش صورتی اماحیا از روی گل در چشم نرگس بار بایستی.
میر الهی همدانی ( از آنندراج ).
|| داه زاده و کنیزک زاده. ( غیاث اللغات ). راه زاده. ( آنندراج ) : گلستان زاده نثرش فصاحت
نمک پرورده نظمش ملامت.
ملا منیر لاهوری ( از آنندراج ).
خاطرش پژمرده گردد گویمش گر راه راست بشکفد چون گل اگر گویم گلستان زاده است.
محمداکرم غنیمت ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: