کلمه جو
صفحه اصلی

عضلانی

فارسی به انگلیسی

muscular


athletic, brawny, muscular, nervous, muscle-bound


muscular, athletic, brawny, nervous, muscle-bound

فارسی به عربی

عضلی

مترادف و متضاد

muscular (صفت)
پرعضله، عضلانی

فرهنگ فارسی

← درون‌عضلانی


۱ - منسوب به عضله قوه عضلانی ۲ - گوشتدار . یا احساسات عضلانی . هر گاه بر احساسات وضعی حس فشار افزوده شود ( مانند موقعی که وزنه ای را بلند می کنیم ) و کشش در کار باشد آنها را احساسات عضلانی می نامیم . یا بافت عضلانی . نسج عضلانی . یا سلول عضلانی . ماهیچه یی . ( سلول ) یا غلاف عضلانی . نیام ماهیچه یی . یا نسج عضلانی . بافتی که از سلول های ماهیچه یی درست شده و تشکیل عضلات بدن را می دهد بافت عضلانی بافت ماهیچه یی .

فرهنگ معین

(عَ ضُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به عضله . ۲ - ماهیچه دار.

لغت نامه دهخدا

عضلانی. [ ع َ ض َ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به عضلة. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضلة شود: قوه عضلانی. این دارو قابل تزریق از طریق عضلانی است. ( مقابل طریق وریدی ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || صاحب عضله های محکم و بزرگ. آنکه عضلات کلان و سخت دارد. عضله ناک. پیچیده. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). گوشتدار. ( فرهنگ فارسی معین ).
- احساسات عضلانی ؛ در اصطلاح روانشناسی ، هرگاه بر احساسات وضعی ، حس فشار افزوده شود ( مانند موقعی که وزنه ای را بلند می کنیم ) و کشش در کار باشد آنها را احساسات عضلانی می نامیم. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روانشناسی تربیتی دکتر سیاسی ص 84 شود.
- بافت عضلانی ؛ در اصطلاح پزشکی ، نسج عضلانی. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نسج عضلانی در همین ترکیبات شود.
- سلول عضلانی ؛ سلول ماهیچه ای. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سلول و ماهیچه و نیام شود.
- غلاف عضلانی ؛ در اصطلاح پزشکی نیام ماهیچه. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماهیچه و نیام شود.
- نسج عضلانی ؛ در اصطلاح پزشکی ، بافتی است که از سلولهای ماهیچه ای درست شده و تشکیل عضلات بدن را می دهد. بافت عضلانی. بافت ماهیچه ای. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به عضله.
۲. ویژگی کسی که دارای عضلات برجسته است.

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم دارویی] ← درون عضلانی


کلمات دیگر: