مترادف حلیت : آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور | حلالی، روایی، حلال بودی، بخشش خواهی، بخشش طلبی، مغفرت خواهی، حلالیت
حلیت
مترادف حلیت : آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور | حلالی، روایی، حلال بودی، بخشش خواهی، بخشش طلبی، مغفرت خواهی، حلالیت
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
۱. حلالی، روایی
۲. حلالبودی
۳. بخششخواهی، بخششطلبی، مغفرتخواهی، حلالیت
آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور
حلالی، روایی
حلالبودی
بخششخواهی، بخششطلبی، مغفرتخواهی، حلالیت
فرهنگ فارسی
حلال بودن، روابودن
۱ - ( مصدر ) حلال بودن روا بودن . ۲ - ( اسم ) حلالی روایی .
پشک تگرک
۱ - ( مصدر ) حلال بودن روا بودن . ۲ - ( اسم ) حلالی روایی .
پشک تگرک
فرهنگ معین
(حِ لِّ یَُ) [ ع . حلیة ] (مص ل .) حلال بودن ، روا بودن .
(حِ یَ) [ ع . حلیة ] (اِ.) زیور، آرایش .
(حِ لِّ یَُ ) [ ع . حلیة ] (مص ل . ) حلال بودن ، روا بودن .
(حِ یَ ) [ ع . حلیة ] (اِ. ) زیور، آرایش .
(حِ یَ ) [ ع . حلیة ] (اِ. ) زیور، آرایش .
لغت نامه دهخدا
حلیت . [ ح َ ] (ع اِ) پشک . || یخچه . تگرک . (ناظم الاطباء).
حلیت . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ) حلیة. زیور. آرایش . رجوع به حلیة شود.
حلیت. [ ح ِل ْ لی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول ، حلالی. روایی. مقابل حرمت.
حلیت. [ ح ِ ی َ ] ( ع اِ ) حلیة. زیور. آرایش. رجوع به حلیة شود.
حلیت. [ ح ِل ْ ل ] ( ع اِ ) انغوزه. ( ناظم الاطباء ).انگزه. ( آنندراج ). انکژه. ( مهذب الاسماء ). انگوزه و آن صمغ درخت انجدان است. انگژد. ( زمخشری ). انقوزه.
حلیت. [ ح َ ] ( ع اِ ) پشک. || یخچه. تگرک. ( ناظم الاطباء ).
حلیة. [ ح ِ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) زیور. ( از منتهی الارب ). پیرایه. ( ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. ( منتهی الارب ) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.
|| آرایش شمشیر. || پیکر. || خلقت. ( منتهی الارب ). خلقت و صورت و صفت چیزی. ( آنندراج ). || نشان روی. ( ترجمان عادل بن علی ). || صفت مرد. ( منتهی الارب ). شکل و شمایل :
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.
حلیة. [ ح َ ] ( اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن. و نیز نام وادیی است. ( از معجم البلدان ).
حلیت. [ ح ِ ی َ ] ( ع اِ ) حلیة. زیور. آرایش. رجوع به حلیة شود.
حلیت. [ ح ِل ْ ل ] ( ع اِ ) انغوزه. ( ناظم الاطباء ).انگزه. ( آنندراج ). انکژه. ( مهذب الاسماء ). انگوزه و آن صمغ درخت انجدان است. انگژد. ( زمخشری ). انقوزه.
حلیت. [ ح َ ] ( ع اِ ) پشک. || یخچه. تگرک. ( ناظم الاطباء ).
حلیة. [ ح ِ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) زیور. ( از منتهی الارب ). پیرایه. ( ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. ( منتهی الارب ) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.
خاقانی.
واصفان حلیه جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. ( از گلستان ).|| آرایش شمشیر. || پیکر. || خلقت. ( منتهی الارب ). خلقت و صورت و صفت چیزی. ( آنندراج ). || نشان روی. ( ترجمان عادل بن علی ). || صفت مرد. ( منتهی الارب ). شکل و شمایل :
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
بود ذکر حلیه ها و شکل اوبود ذکر غزو و صوم و اکل او.
مولوی.
حلیة. [ ح َ ] ( اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن. و نیز نام وادیی است. ( از معجم البلدان ).
حلیت . [ ح ِل ْ ل ] (ع اِ) انغوزه . (ناظم الاطباء).انگزه . (آنندراج ). انکژه . (مهذب الاسماء). انگوزه و آن صمغ درخت انجدان است . انگژد. (زمخشری ). انقوزه .
حلیت . [ ح ِل ْ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول ، حلالی . روایی . مقابل حرمت .
فرهنگ عمید
حلیه#NAME?
روا بودن؛ حلال بودن.
= حلیه
روا بودن، حلال بودن.
روا بودن، حلال بودن.
پیشنهاد کاربران
قاعده حلیت : قاعده حلیت از جمله قواعد فقهی است و منظور از این قاعده آن است که هر گاه در حلیت چیزی شک کردیم اصل حلیت آن است مگر آن که دلیل بر حرمت آن یافت شود .
حلیة = حالت
کلمات دیگر: