مترادف سپری کردن : به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن
سپری کردن
مترادف سپری کردن : به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ابق , بینما
مترادف و متضاد
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن
انجام دادن، به انجام رساندن، تکمیل کردن، خاتمه دادن، کامل کردن، سپری کردن
تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، با دقت به کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن
بهپایانرسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن
معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن
پایمال کردن
۱. بهپایانرسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن
۲. معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن
۳. پایمال کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تمام کردن بپایان رسیدن ۲ - معدوم کردن نابود ساختن .
لغت نامه دهخدا
سپری کردن. [ س ِ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرداخته کردن. ساختن : یا رب مرگ مرا از این دیوان و پریان پنهان کن تا آن مسجد سپری کند و تمام کند، پس خدای عزوجل دعای او اجابت کرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). || تمام کردن. به انتها رساندن. بکمال رساندن. پایان دادن :
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
سپری کرد توانند ترا زآتش تیز
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند.
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
از بعد آن کیخسرو دل بر آن نهاد که یکبارگی کار افراسیاب سپری کند و چهار لشکر بزرگ ساخت. ( مجمل التواریخ ). || رهاندن. نجات دادن : سپری کرد توانند ترا زآتش تیز
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند.
؟
|| گذراندن. طی کردن : گفتا وزیر ملک چین بودم و عمر در خدمت او سپری کردم. ( مجمل التواریخ ). || نابود کردن. تارومار کردن : چون خروش بوق شنیدی بیرون آی تا سپاه دشمن سپری کنیم. ( مجمل التواریخ ). امراء، کمر بندگی دربستند تابه فر دولت او دشمنان را سپری کردند. ( مجمل التواریخ ).پیشنهاد کاربران
به سر بردن
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی :
به اندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بی اندازه پیموده سال.
فردوسی.
و گرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی.
فردوسی.
بسی پهلوان جهان بوده ام
به بد روز هرگز نپیموده ام.
فردوسی.
ز یزدان و از گشت گیتی فروز
بر این راز چندی بپیمود روز.
فردوسی.
به اندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بی اندازه پیموده سال.
فردوسی.
و گرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی.
فردوسی.
بسی پهلوان جهان بوده ام
به بد روز هرگز نپیموده ام.
فردوسی.
ز یزدان و از گشت گیتی فروز
بر این راز چندی بپیمود روز.
فردوسی.
کلمات دیگر: