کلمه جو
صفحه اصلی

سپیدار


مترادف سپیدار : سفیدار، تبریزی

فارسی به انگلیسی

white poplar


فارسی به عربی

شجرة الحور

فرهنگ اسم ها

اسم: سپیدار (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: sepidār) (فارسی: سپیدار) (انگلیسی: sepidar)
معنی: درختی از خانواده بید با برگهای براق، ( در گیاهی ) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده بید با برگ های براق که در کنار جوی ها کاشته می شود و چوب آن در کاغذسازی و کبریت سازی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، شالک، تبریزی

مترادف و متضاد

poplar (اسم)
سپیدار، درخت صنوبر، درخت تبریزی

سفیدار، تبریزی


فرهنگ فارسی

( اسم ) درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید . درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است . بلندی آن بالغ بر ۲٠ متر میشود و محیط دایره اش تا ۳ متر میرسد . پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق .

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) درختی است از تیرة بیدها دارای گونه های مختلف ، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد.

لغت نامه دهخدا

سپیدار. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) مخفف سفیدار [ کذا ] است و آن از جمله درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. ( برهان ). درختی است معروف که بواسطه سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند و سپیدار مخفف آن است و در پارسی معمول که چون دو حرف بواسطه ای بیکدیگر رسند یکی را محذوف نمایند. سپیدیو نیز از این گونه است یعنی دیو سپید، سپیدز نیز سپیددز بوده. ( آنندراج ). اسفیدار، اسپیدار، اسپیددار، یکی از آن پنج درخت که بار ندارند. ( شرفنامه منیری ).عیثام. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) :
تا نَبُوَد بارِ سپیدار سیب
تا نَبُوَد نار برِ نارون.
فرخی.
دلیران از نهیبش روز کوشش
همی لرزید چون برگ سپیدار.
فرخی.
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.
منوچهری.
بادام به از بید و سپیدار ببار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
اگر بار خرد داری وگر نی
سپیداری ، سپیداری ، سپیدار.
ناصرخسرو ( دیوان ، چ کتابخانه طهران ص 144 ).
همه دیدار و هیچ فایده نه
راست چون سایه سپیدارند.
ناصرخسرو.
از خجلت بالای تو در هر چمن و باغ
افکنده سر سرو و سپیدار شکسته.
؟
سوزنی ( دیوان ، چ شاه حسینی ص 333 ).

فرهنگ عمید

درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد. چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود. پلت، سفیدپلت، کبوده، تبریزی، سفیددار.

دانشنامه عمومی

سپیدار، سفیدار، کبوده (نام علمی: Populus alba) نام یک گونه از سرده صنوبر است.سپیدار درختی برگریز است که برگ هایش پیش از ریزش رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می گیرند. سپیدارها همچون بیدها دارای مجموعه ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر هستند بنابراین آنها را نبایستی نزدیک به ساختمان ها و لوله ها کاشت.
سطح زیرین برگ های سپیدار دارای کرک های سفیدی است و سطح فوقانی برگ ها سبز تیره است و همین اختلاف رنگ زیاد سبب می شود هنگام تکان خوردن برگ ها، به نظر برسد درخت برق می زند. به غیر از سطح زیرین برگ ها، جوانه ها و دانه های این درخت نیز با کرک های سفید پوشیده شده است. به همین دلیل به آن سپیدار (سپید+دار) یا درخت سپید گفته می شود. سپیدارها درختانی با ارتفاع زیاد می باشند که ارتفاع آنها گاهی به ۲۵ متر نیز می رسد ولی دارای ریشه های سطحی و با رشد افقی می باشند.
این گیاه درختی است با شاخه های گسترده و فرم باز. پوست تنه سفید مایل به خاکستری و شاخه های سفید مایل به سبز، شاخه ها و جوانه ها با پرزهای سفید و نرم پوشیده شده است.
برگ: برگ ها ساده و متناوب به طول ۴ تا ۱۵ سانتی متر و عرض ۴ تا ۹ سانتی متر، دندانه دار و دارای ۵ لوب عمیق است. سطح فوقانی سبز تیره براق و سطح زیرین آنها سفید مات و پوشیده از کرک های نرم می باشد.

جدول کلمات

پد

پیشنهاد کاربران

آیسودا

جمله دربارهی سپیدار
و می خاهم با جمله ادبی باشد
دیگر پیشنهادی ندارم


از کجا نوع دخترونه یا پسرونه بودن اسم رو مشخص میکنن
آخه کدوم عاقلی اسم دخترشو میزاره سپیدار؟ سپیدار یک اسم کاملا مردونس بنظرم


کلمات دیگر: