کلمه جو
صفحه اصلی

سترک

فارسی به انگلیسی

cyclopean, monstrous


فارسی به عربی

کبیر

فرهنگ فارسی

انگشت پنجم چون از سوی کالوج ابتدای شمار کنند ابهام . نر انگشت .

لغت نامه دهخدا

سترک. [ س ِ ت َ رَ ] ( اِ ) مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق. ( اوبهی ). یبروح. رجوع به استرک ، و اصطرک شود. || به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نسبت است. ( اوبهی ). رجوع به استرک و اصطرک شود.

سترک. [ س ِ ت ُ ] ( اِ ) انگشت پنجم چون ازسوی کالوج ابتدای شمار کنند. ابهام. نر انگشت . انگشت نر. ( یادداشت مؤلف ).

سترک . [ س ِ ت َ رَ ] (اِ) مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق . (اوبهی ). یبروح . رجوع به استرک ، و اصطرک شود. || به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نسبت است . (اوبهی ). رجوع به استرک و اصطرک شود.


سترک . [ س ِ ت ُ ] (اِ) انگشت پنجم چون ازسوی کالوج ابتدای شمار کنند. ابهام . نر انگشت . انگشت نر. (یادداشت مؤلف ).


پیشنهاد کاربران

بزرگ

بزرگ - نام آور

میپوشاند


کلمات دیگر: