کلمه جو
صفحه اصلی

شرقی

فارسی به انگلیسی

east, eastbound, easterly, eastern, oriental

eastern, oriental


east, eastbound, easterly, eastern


فارسی به عربی

شرقی

عربی به فارسی

شرقي , خاوري , ساکن شرق , بطرف شرق , مشرقي , اسيايي


مترادف و متضاد

oriental (صفت)
اسیایی، شرقی، خاوری

eastward (صفت)
رو به مشرق، شرقی، روبخاور

eastern (صفت)
شرقی، خاوری، بطرف شرق

فرهنگ فارسی

قریه ایست یک فرسنگ کمتر جنوب چرکس

لغت نامه دهخدا

شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) یزدی . مولانا محمد از اقارب شرف الدین علی یزدی مؤلف ظفرنامه ٔ تیموری و از گویندگان قرن دهم هجری قمری بود که او را نیازی یزدی نیز می گفته اند. از اشعار اوست :
خواستم بهر فراغت به جهان مأوایی
خوشتر از گوشه ٔ میخانه ندیدم جایی .
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 267) (از فرهنگ سخنوران ). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.


شرقی . [ ش َ ] (اِ) قول . حراره . زجل . کخ کخ . موشح . موشحه . تصنیف . عروض البلد. قوما. موالیا. کاری . کان و کان . ملعبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر دلائی . از دانشمندان قرن یازدهم هجری قمری و از اهل فاس بود. وی بسال 1019 هَ . ق . در دلاء بدنیا آمد و بسال 1079 هَ . ق . در زاویه درگذشت . او راست : 1- شرح بر شفا. 2- حاشیه بر مطول . (از اعلام زرکلی ).


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) ابن قطامی . شرقی بن القطامی ، مکنی به ابوالمثنی ولیدبن حصین ، یکی از نسابین و روات اخبار و انساب و دواوین است و قصیدة العریب از اوست . (از ابن الندیم ). از راویان است و از ابومجالد روایت می کند. (منتهی الارب ).


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) امام ابوحامد محمدبن حسن شرقی نیشابوری . از روات که به سال 325 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است دو فرسنگ کمتر میانه ٔ جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی کمتر جنوب چرکس . (فارسنامه ٔ ناصری ).


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) قزوینی (یا شرمی قزوینی ). رجوع به شرمی قزوینی و فرهنگ سخنوران شود.


شرقی . [ ش َ ] (اِخ ) ولید شرقی . از راویان است و از ابووائل روایت کند. (منتهی الارب ).


شرقی . [ ش َ ] (ص نسبی ) هرچیز که در طرف مشرق واقع شود. منسوب به شرق و مشرق . (ناظم الاطباء). || هرچیز منسوب به مشرق زمین . آنچه منسوب به آسیا باشد :
مباش غره به تقلید غربیان که به شرق
اگر دهد هنر شرقی احترام دهد.

ملک الشعراء بهار.


- دولتهای شرقی ؛ دراصطلاح جغرافیا و سیاست امروز، مراد دولتهای آسیایی است . رجوع به آسیا و ترکیب ممالک شرقی در ذیل همین ماده شود.
- ممالک شرقی ؛ دراصطلاح جغرافیای امروز مراد کشورهای قاره ٔ آسیاست . مانند: چین ، هندوستان ، ژاپن ، ایران ، افغانستان و جز آن . رجوع به آسیا شود.
|| اهل مشرق زمین . مردم مشرق . مردم آسیا و افریقا.

شرقی . [ ش َ قی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) شَرقی . شَرقیّه . هرچیز که آفتاب آن را صبح رسد. ضد غربی . (ناظم الاطباء). || سوی آفتاب برآمدن . (مهذب الاسماء). هرجا که در سمت خاور باشد. || منسوب به شرق ، اعم از انسان و حیوان و دیگر چیزها. || هرچه رو به شرق باشد. (از اقرب الموارد). || منسوب است به شرق که برای سکون و اقامت در مشرق نیشابور این نسبت را داده اند. || منسوب است به شرقیة که محله ای است در بغداد. (از انساب سمعانی ). || رنگ سرخی است . (از اقرب الموارد).


شرقی. [ ش َ ] ( اِ ) قول. حراره. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. تصنیف. عروض البلد. قوما. موالیا. کاری. کان و کان. ملعبه. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.

شرقی. [ ش َ قی ی ] ( ع ص نسبی ، اِ ) شَرقی. شَرقیّه. هرچیز که آفتاب آن را صبح رسد. ضد غربی. ( ناظم الاطباء ). || سوی آفتاب برآمدن. ( مهذب الاسماء ). هرجا که در سمت خاور باشد. || منسوب به شرق ، اعم از انسان و حیوان و دیگر چیزها. || هرچه رو به شرق باشد. ( از اقرب الموارد ). || منسوب است به شرق که برای سکون و اقامت در مشرق نیشابور این نسبت را داده اند. || منسوب است به شرقیة که محله ای است در بغداد. ( از انساب سمعانی ). || رنگ سرخی است. ( از اقرب الموارد ).

شرقی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) هرچیز که در طرف مشرق واقع شود. منسوب به شرق و مشرق. ( ناظم الاطباء ). || هرچیز منسوب به مشرق زمین. آنچه منسوب به آسیا باشد :
مباش غره به تقلید غربیان که به شرق
اگر دهد هنر شرقی احترام دهد.
ملک الشعراء بهار.
- دولتهای شرقی ؛ دراصطلاح جغرافیا و سیاست امروز، مراد دولتهای آسیایی است. رجوع به آسیا و ترکیب ممالک شرقی در ذیل همین ماده شود.
- ممالک شرقی ؛ دراصطلاح جغرافیای امروز مراد کشورهای قاره آسیاست. مانند: چین ، هندوستان ، ژاپن ، ایران ، افغانستان و جز آن. رجوع به آسیا شود.
|| اهل مشرق زمین. مردم مشرق. مردم آسیا و افریقا.

شرقی. [ ش َ ] ( اِخ ) ابن ابوبکر دلائی. از دانشمندان قرن یازدهم هجری قمری و از اهل فاس بود. وی بسال 1019 هَ. ق. در دلاء بدنیا آمد و بسال 1079 هَ. ق. در زاویه درگذشت. او راست : 1- شرح بر شفا. 2- حاشیه بر مطول. ( از اعلام زرکلی ).

شرقی. [ ش َ ] ( اِخ ) ابن قطامی. شرقی بن القطامی ، مکنی به ابوالمثنی ولیدبن حصین ، یکی از نسابین و روات اخبار و انساب و دواوین است و قصیدة العریب از اوست. ( از ابن الندیم ). از راویان است و از ابومجالد روایت می کند. ( منتهی الارب ).

شرقی. [ ش َ ] ( اِخ ) امام ابوحامد محمدبن حسن شرقی نیشابوری. از روات که به سال 325 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).

شرقی. [ ش َ ] ( اِخ ) قزوینی ( یا شرمی قزوینی ). رجوع به شرمی قزوینی و فرهنگ سخنوران شود.

شرقی. [ ش َ ] ( اِخ ) ولید شرقی. از راویان است و از ابووائل روایت کند. ( منتهی الارب ).

دانشنامه عمومی

شرقی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شرقی (جهرم)
شرقی (روستا)
شرقی (نام خانوادگی)
شرقی (یمن)


کلمات دیگر: