کلمه جو
صفحه اصلی

ستبر


مترادف ستبر : تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ، سفت، سخت، غلیظ

متضاد ستبر : نازک

فارسی به انگلیسی

thick, sturdy, coarse, big


beefy, big, burly, fat, huge, massive, square, thick


thick, sturdy, big, coarse, beefy, burly, fat, huge, massive, square

فارسی به عربی

بیرت ستاوت , سمیک , ضخم الجسم , قوی , کبیر , متین , مجموع اجمالی

مترادف و متضاد

تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ≠ نازک


۱. تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ≠ نازک
۲. سفت، سخت، غلیظ


gross (صفت)
زشت، درشت، بزرگ، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، شرم اور

sturdy (صفت)
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه

big (صفت)
بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم

thick (صفت)
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم

stout (صفت)
سخت، محکم، شق، تنومند، ستبر، ضخیم، نیرومند، چاق و چله، تومند، با اسطقس، قوی بنیه

robust (صفت)
تنومند، ستبر، قوی هیکل، خوش بنیه، هیکل دار

burly (صفت)
سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار

stalwart (صفت)
تنومند، بی باک، ستبر، قوی، شدید، مصمم

elephantine (صفت)
ستبر، پیلی، پیل مانند، پیلسان، کلان، بد هیکل

robustious (صفت)
ستبر، نیرومند

فرهنگ فارسی

گونه‌ای از ابرهای کومه‌ای با رشد چشمگیر که اغلب گسترش قائم زیادی دارد و قسمت فوقانی برجستۀ آن غالباًً شبیه به گل‌کلم است


بزرگ، گنده، فربه، کلفت، ضخیم، سترب هم گفته اند
( صفت ) ۱ - گنده درشت کلفت . ۲ - سفت غلیظ . ۳ - فربه چاق .

فرهنگ معین

(س تَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - بزرگ ، گنده . ۲ - سفت ، محکم . ۳ - فربه ، چاق . ۴ - ضخیم ، کلفت .

لغت نامه دهخدا

ستبر. [ س ِ ت َ ] ( ص ) استبر. اوستا «ستوره » ( ستبهره ، ستمبهره ) ( محکم )، پهلوی «ستپر» و «ستور» ، هندی باستان : ریشه «ستبه » ( تعیین کردن ، تکیه دادن )، قیاس کنید با استی «ست ، اود» ( قوی ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر با طای حطی ، معرب آن است. ( برهان ). گنده و غلیظ. ( آنندراج ). پارچه گنده را گویند و استبره و ستبر پارسی و سطبر معرب آن است. ( آنندراج ). غلیظ. ( دهار ). گنده و غلیظ. و سطبر معرب آن است. ( غیاث ) :
که رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر و نیروی ببر و هژبر.
فردوسی.
ستبر است بازوت چون ران شیر
بر و یال چون اژدهای دلیر.
فردوسی.
گنگی پلید بینی و گنگی پلید پا
محکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی .
عسجدی.
کمانی چو خفته ستون ستبر
زهش چون کمندی ز چرم هزبر.
اسدی.
شیر گردن ستبر از آن دارد
که رسولی بخرس نگذارد.
سنایی.
- ستبراندام ؛ درشت هیکل. آنکه اندام ستبر دارد.
- ستبربازو ؛ که بازوی ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرباف ؛ بافنده ثوب و جامه ضخیم و سطبر.
- ستبرپوست ؛ پوست کلفت.
- ستبرران ؛ آنکه ران ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرساق ؛دارای ساق ضخیم و کلفت.
رجوع به سطبر شود.

فرهنگ عمید

۱. بزرگ، گنده، فربه.
۲. سفت و سخت، غلیظ.
۳. کلفت، ضخیم.

فرهنگستان زبان و ادب

{congestus} [علوم جَوّ] گونه ای از ابرهای کومه ای با رشد چشمگیر که اغلب گسترش قائم زیادی دارد و قسمت فوقانی برجستۀ آن غالباًً شبیه به گل کلم است

پیشنهاد کاربران

معنی:کلفت و ضخیم
مخالف:نازک

تنومند

استوار
نیرومند

متضاد_نازک
معنی _استوار_گوز بی گوز ننه

( در زبان اردو ) غلیظ

واژه فارسی
ضخیم، بزرگ، عظیم

فارسی
/setabr/
سِتَبْر: ضخیم، بزرگ، عظیم


کلمات دیگر: