عضوی
عضوی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
عضوي , ساختماني , موثر درساختمان اندام , اندام دار , اساسي , اصلي , ذاتي , بنياني , حيواني , الي , وابسته به شيمي الي , وابسته به موجود الي
مترادف و متضاد
اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به عضو .
منسوب به عضاهه عضاهی
منسوب به عضاهه عضاهی
← اندامی
لغت نامه دهخدا
عضوی. [ ع َ ض َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به عضاهة. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). عِضاهی .رجوع به عضاه و عضاهة شود. || آنکه عضاه چرد. ( از اقرب الموارد ). عِضهی. رجوع به عضهی شود.
عضوی. [ ع ُ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عضو. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضو شود.
عضوی. [ ع ُ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عضو. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضو شود.
عضوی . [ ع َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضاهة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عِضاهی ّ.رجوع به عضاه و عضاهة شود. || آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عِضهی . رجوع به عضهی شود.
عضوی . [ ع ُ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عضو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضو شود.
فرهنگستان زبان و ادب
[زیست شناسی] ← اندامی
کلمات دیگر: