کلمه جو
صفحه اصلی

عقب


مترادف عقب : پس، پشت سر، پشت، خلف، پی، پیرو، دنباله، دنبال، وارو، ورا، عقبه، فرزند، نسل

متضاد عقب : پیش

برابر پارسی : پی، دنبال، پس، پشت

فارسی به انگلیسی

back, rear, behind, aback, after, behindhand, backside, fro, overdue, stern, tail, behind (hand) slow, hinder

aback, after, back, behindhand, backside, fro, hind, overdue, rear, stern, tail


behind, at the back of


heel, trigger, [ship.] stern


back, rear, behind (hand) slow


فارسی به عربی

خلف , ذیل , ظهر , موخرة , وراء

عربی به فارسی

ته دار کردن , ته تفنگ , ته توپ , کفل , شاخ زدن , ضربه زدن , پيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , نزديک يامتصل شدن , بشکه , ته , بيخ , کپل , ته درخت , ته قنداق تفنگ , هدف , کنده , ريشه , ته سيگار , ته چک , ته سوش , ته بليط , کوتوله , از بيخ کندن , تحليل بردن , راندن , کوبيدن


مترادف و متضاد

back (اسم)
پشت، عقب، جبران، مدد، پشتی، تکیه گاه، پشتی کنندگان

rear (اسم)
پشت، عقب، دنبال

behind (اسم)
عقب

heel (اسم)
عقب، ته، پاشنه، پاشنه جوراب، پشت سم، پاهای عقب، پاشنه کف

rear part (اسم)
عقب

behind (قید)
بعد از، عقب، پشت سر، عقب تراز

after (قید)
پس از، بعد از، عقب، در عقب، به تقلید، به یادبود

back (قید)
دور از، به عقب، عقب، در عقب، پس، از عقب

۱. پس، پشتسر، پشت، خلف
۲. پی، پیرو، دنباله، دنبال
۳. وارو
۴. ورا
۵. عقبه، فرزند، نسل ≠ پیش


پس، پشت‌سر، پشت، خلف ≠ پیش


پی، پیرو، دنباله، دنبال


وارو


ورا


عقبه، فرزند، نسل


فرهنگ فارسی

پاشنه پا، پشت سر، فرزند، فرزندزاده
۱ - پاشنه پای . ۲ - فرزند نسل جمع اعقاب . ۳ - پس چیزی دنبال پشت سر مقابل پیش امام روبرو جلو مقابل . توضیح : در تداول غالبا به فتح دوم تلفظ شود .
پایان کار عاقبت

فرهنگ معین

(عَ قِ یا قَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) پاشنة پا. ۲ - فرزند، نسل ، ج . اعقاب . ۳ - (ق . ) در فارسی به معنای پشت سر. ۴ - (ص . ) دارای فاصلة دورتر یا کمی دورتر. ۵ - (عا. ) مقعد.

لغت نامه دهخدا

عقب. [ ع َ ] ( ع مص ) پی پیچیدن بر کمان. ( از منتهی الارب ). «عَقَب » و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت «معقوب » گویند. ( از اقرب الموارد ). پی بر جای پیچیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر پاشنه کسی زدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بر پاشنه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || خلیفه کسی شدن. ( از منتهی الارب ). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن. ( از اقرب الموارد ). از پی درآمدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). عُقوب. عاقبة. و رجوع به عقوب و عاقبة شود. || نکاح کردن بعد مردن ، یا طلاق کسی. || برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک. ( از منتهی الارب ). || عقب زیدا فی أهله ؛ زید را ستمکار دید و جانشین او شدبر خانواده اش. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

عقب. [ ع َ ] ( ع اِ ) روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. ( منتهی الارب ). «جری » و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج ، عِقاب. ( از اقرب الموارد ). || پسر. ( منتهی الارب ). ولد. ( اقرب الموارد ). || پسر پسر. ( منتهی الارب ). ولد ولد.( اقرب الموارد ). || پاشنه ، در لغت تمیم. ( منتهی الارب ). مؤخر قدم. عَقِب. ج ، أعقاب. || هر چه پس از چیز دیگری آید. ( از اقرب الموارد ). || جهت ، چنانکه به کسی که می آید گویند «من أین عقبک » یعنی از کجا آمده ای. ( از منتهی الارب ). ورجوع به عَقِب شود. || جاء فی عقبه ؛ بر اثر او آمد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَقِب شود.

عقب. [ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ عَقَبة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عقبة شود. || پی که از آن چله کمان سازند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پی سفید و پی کمان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ). پی سپید. ( حبیش ). عصب و پی که از آن «وتر» و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج ، أعقاب. ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ).

عقب. [ ع َ ق ِ ] ( ع اِ ) پسر. ( منتهی الارب ). ولد. ( اقرب الموارد ). فرزند. ( غیاث اللغات ) : از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابوالقاسم و او را ایضاً عقب نبوده است... در وجود آمدند و مجموع وفات یافتند و ایشان را عقب نبود. ( تاریخ قم 234 ). || پسر پسر. ( منتهی الارب ). ولد ولد. ( اقرب الموارد ). فرزند فرزند. ( دهار ). نواسه. ( مهذب الاسماء ) ( دستور اللغة ). فرزندزاده. ( غیاث اللغات ). وجعلها کلمة باقیة فی عقبه لعلهم یرجعون. ( قرآن 27/43 )؛ و آن را کلمه ای جاویدان قرارداد در عقبش ، باشد که آنان بازگشت کنند. || پاشنه ، و آن مؤنث است. ( از منتهی الارب ) ( دهار ). مؤخر قدم. ( از اقرب الموارد ). پاشنه. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، أعقاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :

عقب . [ ع َ ] (ع اِ) روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب ). «جری » و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج ، عِقاب . (از اقرب الموارد). || پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). || پسر پسر. (منتهی الارب ). ولد ولد.(اقرب الموارد). || پاشنه ، در لغت تمیم . (منتهی الارب ). مؤخر قدم . عَقِب . ج ، أعقاب . || هر چه پس از چیز دیگری آید. (از اقرب الموارد). || جهت ، چنانکه به کسی که می آید گویند «من أین عقبک » یعنی از کجا آمده ای . (از منتهی الارب ). ورجوع به عَقِب شود. || جاء فی عقبه ؛ بر اثر او آمد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِب شود.


عقب . [ ع َ ] (ع مص ) پی پیچیدن بر کمان . (از منتهی الارب ). «عَقَب » و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت «معقوب » گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر پاشنه ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر پاشنه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || خلیفه ٔ کسی شدن . (از منتهی الارب ). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن . (از اقرب الموارد). از پی درآمدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). عُقوب . عاقبة. و رجوع به عقوب و عاقبة شود. || نکاح کردن بعد مردن ، یا طلاق کسی . || برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک . (از منتهی الارب ). || عقب زیدا فی أهله ؛ زید را ستمکار دید و جانشین او شدبر خانواده اش . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).


عقب . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عَقَبة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبة شود. || پی که از آن چله ٔ کمان سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پی سفید و پی کمان . (السامی ) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش ). عصب و پی که از آن «وتر» و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج ، أعقاب . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).


عقب . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) بطنی است از کنانة. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عَقِبی شود.


عقب . [ ع َ ق ِ ] (ع اِ) پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). فرزند. (غیاث اللغات ) : از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابوالقاسم و او را ایضاً عقب نبوده است ... در وجود آمدند و مجموع وفات یافتند و ایشان را عقب نبود. (تاریخ قم 234). || پسر پسر. (منتهی الارب ). ولد ولد. (اقرب الموارد). فرزند فرزند. (دهار). نواسه . (مهذب الاسماء) (دستور اللغة). فرزندزاده . (غیاث اللغات ). وجعلها کلمة باقیة فی عقبه لعلهم یرجعون . (قرآن 27/43)؛ و آن را کلمه ای جاویدان قرارداد در عقبش ، باشد که آنان بازگشت کنند. || پاشنه ، و آن مؤنث است . (از منتهی الارب ) (دهار). مؤخر قدم . (از اقرب الموارد). پاشنه . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، أعقاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
سفرجل به است و عقب پاشنه .

ابونصر فراهی (نصاب ).


- استخوان عقب ، یا عظم عقب ؛ یکی از هفت استخوان رسغ است و بزرگتر از جمیع آن استخوانها، و آن دارای شش سطح است : تحتانی ، فوقانی ، وحشی ، انسی ، قدامی و خلفی . (از جواهر التشریح میرزاعلی ). رجوع به بحر الجواهر شود.
|| عقب الشیطان ؛ نوعی از نشستن که به نشست سگ ماند. (ناظم الاطباء). عقب الشیطان فی الصلاة؛ آن است که نمازگزار بین دو سجده ، دو سرین خود را بر پاشنه های خویش قرار دهد، و آن همان است که برخی از مردم آن را «اًقعاء» گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقعاء و عَقَبة شود. || جاء فی عقب الشهر؛ یعنی آمد در اندک باقی مانده ٔ ماه . (منتهی الارب ). سافر فی عقب الشهر؛ یعنی در آخر ماه مسافرت کرد، یا در هنگامی که اندکی از ماه مانده بود. || جهت ، گویند: من أیْن کان عقبک ؛ یعنی از کجا آمده ای ، و آن را برای شخصی که می آید گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقب شود. || سپس چیزی . (دهار): فلان یسقی عقب بنی فلان ؛ او پس از آنها چارپایان خود را آب میدهد. || خلف فلان بعقبی ؛ او پس از من اقامت کرد. || جاءفی عقبه ؛ بر اثر او آمد. و اصل جمله چنین بوده است :جاء زید یطاء عقب عمرو؛ یعنی عمرو هر قدمی که بر میداشت زید قدم خود را بر جای آن میگذاشت ، و برای تخفیف آن را بصورت «جاء عقبه » نیز گفته اند و به سکون قاف نیز خوانده شده است . || رجع فلان علی عقبه ؛ یعنی او بر راهی که در عقب و پشت سر او بود به سرعت بازگشت . || هو فی عقب المرض ؛ او از بیماری شفا یافت در حالی که اندکی از اثر بیماری در او مانده است . || فلان موطاء العقب ؛ او بسیار اتباع است . (از اقرب الموارد). || (از ع ، ق ، اِ) پس چیزی . دنبال پشت سر. مقابل پیش ، امام ، روبرو، جلو، مقابل . (فرهنگ فارسی معین ) :
کز عقبش ذکر خیرزنده کند نام را.

سعدی (گلستان ).


- از عقب ؛ از پی . در پی . بر پی . از دنبال : هر که را رنجی به دل رسانیدی اگر از عقب آن صد راحت رسانی از پاداش آن یک رنج ایمن مباش . (گلستان سعدی ).
آفتاب اینهمه شمع از پی و مشعل در پیش
دست بر سینه زنندش که به پروانه درآی .

سعدی .


- امثال :
از عقب دشمن گریخته نباید رفت . (جامع التمثیل ).
- بر عقب ؛ در پی . پس از : بر عقب این فتح طغان خان را عمر به آخر رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395).
- به عقب ؛ به پس . به دنبال . از پی . در پی . (ناظم الاطباء).
- در عقب ؛ در پس . در پی . بدنبال . از پی . (ناظم الاطباء) : همچنان در باب مرکبان خاصه که بداشته بودند در عقب این . (تاریخ یمینی ص 377).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است .

نظامی .


آن اًنا را لعنةاﷲ در عقب
این انا را رحمةاﷲ ای محب .

مولوی .


رمز ننسخ آیه أو ننسها
نأت خیرا در عقب میدان مها.

مولوی .


- عقب چیزی رفتن ؛ بدنبال آن رفتن .
- امثال :
عقب یک شپش تا مورچه خورت میرود ؛ سخت خسیس است و به مال خود دلبستگی دارد. (فرهنگ عوام ).
- عقب عقبکی ؛ گام برداشتن به طرف پشت سر بدون نگاه کردن به سمت عقب . (فرهنگ لغات عامیانه ).
- عقب کسی فرستادن ؛ پی او فرستادن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عقب کسی کردن ؛ و عقب سر کسی کردن ؛ برای گرفتن کسی به دنبال او دویدن . (فرهنگ لغات عامیانه ): مگر عقب سرت کرده اند!
- عقب گذاشتن کسی را ؛ از کسی یا کسانی در مسابقه یا در کار یا زندگی پیش افتادن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
|| دبر. پس .

عقب . [ ع ُ / ع ُ ق ُ ] (ع اِ) پایان کار. (منتهی الارب ). عاقبت . (اقرب الموارد). سرانجام . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). و از آن جمله است : آیه ٔ کریمه ٔ هوخیر ثوابا و خیر عقبا. (قرآن 42/18).که عاصم و حمزه آن را به سکون قاف و سایر قراء به ضم آن خوانده اند. (از منتهی الارب ). || جئت فی عقب الشهر؛ پس از تمام شدن ماه آمدم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُقبان . رجوع به عقبان شود.


فرهنگ عمید

۱. پشت سر.
۲. واقع در پشت سر.
۳. دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور.
۴. چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد.
۵. فرزند، فرزندزاده.
۶. نوادگان، بازماندگان.
۷. [قدیمی] پاشنۀ پا.

فرهنگ فارسی ساره

پس، پشت


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۸۰(بار)

واژه نامه بختیاریکا

دیندا؛ وا پُشت؛ شِر

جدول کلمات

پس

پیشنهاد کاربران

عقب به ترکی: دال ، دالی ، گئری

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
فُراک forãk، فَراک farãk، واپس vãpas ( پارسی دری )
پَکات pakãt ( اوستایی: پَسکات )
پَرانْس parãns، پَرانْش parãnŝ ( اوستایی )

به زبان کردی
دواوه

عقب ماندن # جا ماندن
میترسم از بچه ها عقب بیفتم # می ترسم از بچه ها جا بمانم

در گویش شهرستان بهاباد:
عقب بودن :عقب افتادن، دنبال بودن.
عقب ماندن:عقب افتادن، دنبال ماندن، جا ماندن،
مثال، آغا میشه جمله دیکته را تکرار کنید من عقب موندم.

عقب
پُشت ، پِی ، تَه ، فَر
تَعقیب = پِی گَردی ، پُشت رَوی ( پُش رَوی )
عاقبت = تَه رِسی ، سَرانجام ، فَرانجام، پِی آمد
عقوبت = پِی آیی ، پُشت آیی
عَواقب = پِی آمد ها


یشت

بعضی ها از دنیا عقب اند ؛ بعضی ها هم از عقب یک
دنیا یند. ( ناپلیون بناپارت )

بعضی ها از دنیا عقب اند ؛ بعضى ها هم از عقب یک دنیایند.
( ناپلیون بناپارت )


کلمات دیگر: