مترادف عقب : پس، پشت سر، پشت، خلف، پی، پیرو، دنباله، دنبال، وارو، ورا، عقبه، فرزند، نسل
متضاد عقب : پیش
برابر پارسی : پی، دنبال، پس، پشت
aback, after, back, behindhand, backside, fro, hind, overdue, rear, stern, tail
behind, at the back of
heel, trigger, [ship.] stern
back, rear, behind (hand) slow
ته دار کردن , ته تفنگ , ته توپ , کفل , شاخ زدن , ضربه زدن , پيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , نزديک يامتصل شدن , بشکه , ته , بيخ , کپل , ته درخت , ته قنداق تفنگ , هدف , کنده , ريشه , ته سيگار , ته چک , ته سوش , ته بليط , کوتوله , از بيخ کندن , تحليل بردن , راندن , کوبيدن
۱. پس، پشتسر، پشت، خلف
۲. پی، پیرو، دنباله، دنبال
۳. وارو
۴. ورا
۵. عقبه، فرزند، نسل ≠ پیش
پس، پشتسر، پشت، خلف ≠ پیش
پی، پیرو، دنباله، دنبال
وارو
ورا
عقبه، فرزند، نسل
عقب . [ ع َ ] (ع اِ) روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب ). «جری » و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج ، عِقاب . (از اقرب الموارد). || پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). || پسر پسر. (منتهی الارب ). ولد ولد.(اقرب الموارد). || پاشنه ، در لغت تمیم . (منتهی الارب ). مؤخر قدم . عَقِب . ج ، أعقاب . || هر چه پس از چیز دیگری آید. (از اقرب الموارد). || جهت ، چنانکه به کسی که می آید گویند «من أین عقبک » یعنی از کجا آمده ای . (از منتهی الارب ). ورجوع به عَقِب شود. || جاء فی عقبه ؛ بر اثر او آمد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِب شود.
عقب . [ ع َ ] (ع مص ) پی پیچیدن بر کمان . (از منتهی الارب ). «عَقَب » و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت «معقوب » گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر پاشنه ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر پاشنه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || خلیفه ٔ کسی شدن . (از منتهی الارب ). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن . (از اقرب الموارد). از پی درآمدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). عُقوب . عاقبة. و رجوع به عقوب و عاقبة شود. || نکاح کردن بعد مردن ، یا طلاق کسی . || برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک . (از منتهی الارب ). || عقب زیدا فی أهله ؛ زید را ستمکار دید و جانشین او شدبر خانواده اش . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
عقب . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عَقَبة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبة شود. || پی که از آن چله ٔ کمان سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پی سفید و پی کمان . (السامی ) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش ). عصب و پی که از آن «وتر» و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج ، أعقاب . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
عقب . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) بطنی است از کنانة. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عَقِبی شود.
ابونصر فراهی (نصاب ).
سعدی (گلستان ).
سعدی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
عقب . [ ع ُ / ع ُ ق ُ ] (ع اِ) پایان کار. (منتهی الارب ). عاقبت . (اقرب الموارد). سرانجام . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). و از آن جمله است : آیه ٔ کریمه ٔ هوخیر ثوابا و خیر عقبا. (قرآن 42/18).که عاصم و حمزه آن را به سکون قاف و سایر قراء به ضم آن خوانده اند. (از منتهی الارب ). || جئت فی عقب الشهر؛ پس از تمام شدن ماه آمدم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُقبان . رجوع به عقبان شود.
پس، پشت