سخت گیری
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ضریبة , فرض
مترادف و متضاد
پرهیز، ریاضت، سخت گیری، تروشرویی، سادگی زیاد از حد، عبوسی
تندی، سختی، خشونت، سخت گیری، ظلم، دقت زیاد
دقت، شدت، سختی، خشکی، خشونت، سخت گیری، عنف
سخت گیری
سخت گیری، تادیب
سختی، سخت گیری، استحکام، سفتی، عدم تراضی
شدت، سخت گیری، کسادی، تند و تیزی
فرهنگ فارسی
سختی و دقت و زبردستی تشدید
حالت و کیفیت سختگیر .
حالت و کیفیت سختگیر .
لغت نامه دهخدا
سخت گیری. [ س َ ] ( حامص مرکب ) سختی. دقت. زبردستی. ( ناظم الاطباء ). تشدید. مقابل خوارکاری. ( یادداشت مؤلف ) :
سخت گیری مکن که خاک درشت
چون تو صد را ز بهر نانی کشت.
سخت گیری مکن که خاک درشت
چون تو صد را ز بهر نانی کشت.
نظامی.
کلمات دیگر: