مترادف صلاحدید : مصلحت، مصلحت اندیشی، مصلحت بینی، مصلحت دید برابر پارسی : بهین دید، رایزنی، روادید، نیکخواهانه، نیکخواهی
government (اسم)حکومت، صلاحدید، دولت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیارdiscretion (اسم)نظر، رای، احتیاط، بصیرت، صلاحدید، حزم
صلاح دید. [ ص َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن. صلاح جستن. صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.