کلمه جو
صفحه اصلی

سراسیمه


مترادف سراسیمه : آسیمه سر، آشفته، سرگردان، بی تاب، پریشان، پریشان حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان

فارسی به انگلیسی

confused, amazed, headlong


agitatedly, anxious, panicky, wildly


agitated, distraught, frantic, pell-mell


agitatedly, anxious, panicky, wildly, confused, amazed, headlong, in a confused state, agitated, distraught, frantic, pell-mell

فارسی به عربی

غافل , متهور

مترادف و متضاد

آسیمه‌سر، آشفته، سرگردان، بی‌تاب، پریشان، پریشان‌حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان


headlong (صفت)
تند، بی پروا، سراسیمه

afraid (صفت)
ترسیده، هراسان، ترسان، متوحش، سراسیمه، ترسنده

frightened (صفت)
سراسیمه

confused (صفت)
سرافکنده، سراسیمه، خجل، ژولیده، مغشوش

hotfoot (قید)
سراسیمه، باشتاب، گریزان

headfirst (قید)
سراسیمه، از سر

headforemost (قید)
سراسیمه، از سر

pell-mell (قید)
سراسیمه

فرهنگ فارسی

هراسان، سرگردان، آسیمه سر، پریشان، آشفتگی
آسیمه سر
( سر آسیمه ) آسیمه سر
شوریده سر چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است .مضطرب و حیران .

فرهنگ معین

(سَ مِ )(ص مر. )= سرآسیمه :هراسان ، سرگردان ، آشفته و سرگشته ، پریشان حال .

لغت نامه دهخدا

( سرآسیمه ) سرآسیمه. [ س َ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر + آسیمه ) آسیمه سر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است. مضطرب و حیران. ( برهان ) ( غیاث ). متحیر. مدهوش. فرومانده. ( لغت نامه اسدی ). سرگردان. ( اوبهی ). سرگشته و دیوانه و شیفته و پریشان و شوریده سر، چه سیمه بمعنی شوریده و پریشان آمده. ( آنندراج ). سرگشته. دیوانه. ( شرفنامه منیری ) :
گله دار چون بانگ اسبان شنید
سرآسیمه از خواب سر برکشید.
فردوسی.
که پرورده بت پرستان بدند
سرآسیمه برسان مستان بدند.
فردوسی.
همه فیلسوفان و دانشوران
سرآسیمه و عاجزند اندر آن.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
مرا از خواب نوشین دوش بجهاند
سرآسیمه یکی زین زنگیانت.
ناصرخسرو.
وقت حادثه سرآسیمه و نالان. ( کلیله و دمنه ).
بسا خفته کز هیبت پیل مست
سرآسیمه هر ساعت ازخواب جست.
خاقانی.
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست
که چو گردونْش سرآسیمه و شیدا بینند.
خاقانی.
باغ جهان زحمت خاری نداشت
خاک سرآسیمه غباری نداشت.
نظامی.
ای سرآسیمه مه از رخسار تو
سرو سردرپیش از رفتار تو.
سعدی.
گرت برکند چشم روئین ز جای
سرآسیمه خوانندت و تیره رای.
سعدی.
سرآسیمه گوید سخن پرگزاف
چو طنبور پرمغز بسیارلاف.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. هراسان.
۲. سرگردان، آشفته و سرگشته، شوریده حال، پریشان حواس.

واژه نامه بختیاریکا

پا به کَوش؛ دالِنجه؛ دِتِنیده؛ سر آ تَش؛ سر به تش؛ سَر آ کُلمات؛ سرلو برلو

پیشنهاد کاربران

دل نگران، آشفته، شوب

حول شدن

عجله - شتاب


آشفته

سراسیمه . پریشان آشفته

سر پیچیده

آشفته، عجله، دست پاچه

ملتهب

هراسان، با ترس و وحشت😬

سراسیمه:ترسان؛ پر هیاهو؛نگران

سرا سیمه همان سراسیمه است
یعنی هراسان😨پریشان

۱. مضطرب
۲. پریشان
۳. هراسان

مضطرب الاحوال

شیباندل

چو از خنجرروز بگریخت شب
همی رفت شیباندل و خشک لب.
فردوسی.

اشفته

آشفته ☆هراسان😊👌👍

بیتاب

متضاد سراسیمه چی میشه میشه جوابمو بدید

دستپاچه


کلمات دیگر: