کلمه جو
صفحه اصلی

عفیف


مترادف عفیف : باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب

متضاد عفیف : آلوده دامن، ناپاک

برابر پارسی : پرهیزکار، پارسا، پاکدامن

فارسی به انگلیسی

chaste, modest, moral, pious, pure, vestal, virgin, virtuous, virginal

chaste


chaste, modest, moral, pious, pure, vestal, virgin, virginal, virtuous


فارسی به عربی

عذراء , عفیف , مستقیم , نظیف

عربی به فارسی

عفيف , پاکدامن , خالص ومهذب


فرهنگ اسم ها

اسم: عفیف (پسر، دختر) (عربی) (تلفظ: afif) (فارسی: عفيف) (انگلیسی: afif)
معنی: پای بند به اصول اخلاقی، پارسا و پرهیزکار، دارای عفت، ( عفت، به علاوه پای بند به اصول اخلاقی، پرهیزکار، پارسا

(تلفظ: afif) (عربی) دارای عفت ، ← عفت ؛ به علاوه پای‌بند به اصول اخلاقی ، پارسا و پرهیزکار .


مترادف و متضاد

باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب ≠ آلوده‌دامن، ناپاک


clean (صفت)
روشن، پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت

pure (صفت)
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو

virtuous (صفت)
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند

chaste (صفت)
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، طاهر، خالص ومهذب

virgin (صفت)
پاکدامن، عفیف، دست نخورده، استفاده نشده

فرهنگ فارسی

پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، کسی که ازکاربدوحرام خودداری کند
( صفت ) کسی که عفت پیشه دارد پارسا پرهیزگار پاکدامن .
پارسا مرد پارسا و پرهیزگار از حرام

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) پرهیزگار، پاکدامن .

لغت نامه دهخدا

عفیف. [ ع َ ] ( ع ص ) پارسا. ( منتهی الارب ). مرد پارسا و پرهیزگار از حرام. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پارسا و پرهیزگار. ( دهار ). کسی که عفت پیشه دارد. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از اقرب الموارد ). پاکدامن. ( دستور اللغة ). خویشتن دار. خوددار. آبرومند.باعفت. عَف ج ، أعفّاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : به کمتر زله ای عقوبات عفیف کردی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 368 ).
- عفیف الطعمه ؛ حلال خوار. ( یادداشت به خط دهخدا ).

عفیف. [ ع ُ ف َ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( از منتهی الارب ).

عفیف.[ ع ُ ف َ ی ی ِ ] ( ع ص مصغر ) مصغر عَفیف است و آن نام چند تن باشد. ( از منتهی الارب ). رجوع به عَفیف شود.

عفیف . [ ع َ ] (ع ص ) پارسا. (منتهی الارب ). مرد پارسا و پرهیزگار از حرام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پارسا و پرهیزگار. (دهار). کسی که عفت پیشه دارد. (فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد). پاکدامن . (دستور اللغة). خویشتن دار. خوددار. آبرومند.باعفت . عَف ّ ج ، أعفّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : به کمتر زله ای عقوبات عفیف کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 368).
- عفیف الطعمه ؛ حلال خوار. (یادداشت به خط دهخدا).


عفیف . [ ع ُ ف َ ] (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).


عفیف .[ ع ُ ف َ ی ی ِ ] (ع ص مصغر) مصغر عَفیف است و آن نام چند تن باشد. (از منتهی الارب ). رجوع به عَفیف شود.


فرهنگ عمید

کسی که از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن.

دانشنامه عمومی

عفیف (شهر). عفیف (شهر) (به عربی: محافظة عفیف) یک شهر در عربستان سعودی است که در نجد واقع شده است.
فهرست شهرهای عربستان سعودی
عفیف ۳۹٬۵۸۱ نفر جمعیت دارد.

نجیب


جدول کلمات

مستور

پیشنهاد کاربران

ذی عفت/عفاف. [ ع ِف ْ ف َ ] ( ع ص مرکب ) صاحب عفاف.

پاک شلوار
( صفت ) عفیف ، تمیز شلوار ، نقی العرض ، نظیف السراویل.

کون پاک ( در هماوندی با زبانزدِ چون کونِ مُلّا پاک است یا مِثل کونِ مُلّا پاک است که تا چندین دهه پیش هنوز کاربرد داشت. )


کلمات دیگر: