کلمه جو
صفحه اصلی

صیقل


مترادف صیقل : پرداخت، جلا، روشنگر

فارسی به انگلیسی

burnish, glaze, gloss, polish, varnish


polish, varnish, burnish, glaze, gloss

polish


فارسی به عربی

بریق , ثقل , صبغ

مترادف و متضاد

polish (اسم)
ارایش، جلا، صیقل، پرداخت، واکس زنی

varnish (اسم)
جلا، صیقل، لاک الکل

burnish (اسم)
جلا، صیقل، پرداخت

polishing (اسم)
صیقل

پرداخت، جلا، روشنگر


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آن که شمشیر و مانند آن را بزداید و جلا دهد جلا دهنده زداینده جمع : صیاقل صیاقله . ۲ - زدودگی چرک و زنگ از آیینه و فلزات و جز آنها : آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او بصیقل زنگ . ( سعدی ) توضیح بدین معنی در عربی صقال آمده .
عقیلی مکنی

فرهنگ معین

(صَ یا ص قَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آن که شمشیر و مانند آن را بزداید و جلا دهد، جلا دهنده ، زداینده . ۲ - در فارسی : زدودگی زنگ از فلزات و مانند آن .

لغت نامه دهخدا

صیقل. [ ص َ ق َ ] ( ع ص ) تیزکننده شمشیر و زداینده آن ج ، صیاقل ، صیاقله. ( منتهی الارب ). زداینده آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده. ( غیاث اللغات ). آنکه آهن روشن کند. ( مهذب الاسماء ). آینه زدا. ( دهار ). روش گر. مهره زن. آینه افروز. موره زن. رجوع به نشریه دانشکده ٔادبیات تبریز سال اول شماره 6-7 شود. || ( اِ ) مجازاً آلت زدودن. ( غیاث اللغات ) :
نور هگرز اندر آینه نفزاید
تا تو ز صیقل بر آینه نفزائی.
ناصرخسرو.
رنگ ظلمت به صیقل خورشید
همچو آیینه پاک بزدایند.
مسعودسعد.
تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گردند.
سیدحسن غزنوی.
چهره آیینه است و صیقل حق
رانده بر وی ز آفرین رنده.
سوزنی.
جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل داده ام
زآن چنان رسم آهنین تیغ یمان آورده ام.
خاقانی.
کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه.
خاقانی.
با خود گفت آخر مرد صیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی ، به روزی چند آینه می کند. ( سندبادنامه ص 52 ).
بدانست کآن طاق افروخته
به صیقل رقم دارد اندوخته.
نظامی.
آهنی را که موریانه خورد
نتوان برداز او به صیقل زنگ.
سعدی.
هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.
سعدی.
شد ز رنگ سینه من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه تارم کند؟
صائب.

صیقل. [ ص َ ق َ ] ( اِخ ) وی کنیز امام حسن عسکری ( ع ) و مادر امام دوازدهم است که المعتمد علی اﷲ بتحریک جعفر برادر امام از او مطالبه فرزند امام را کرد و صیقل منکر شد و دعوی حمل کرد. المعتمد او را در حرم خود نگاه داشت و زنان خلیفه و ابوالشوارب قاضی تعهد حال او میکردند تا بسال 263 هَ. ق. بر اثر قیام صاحب الزنج وقصد حمله یعقوب بن لیث به بغداد و مرگ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان امور خلافت تزلزل یافت و بین طرفداران جعفرو صیقل خلاف افتاد. حسن بن جعفر نوبختی صیقل را در خانه خود پنهان کرد. سپس المعتضد صیقل را از خانه وی بیرون آورد و در قصر خود نگاه داشت و در همان قصر در عصر المقتدر درگذشت. ( خاندان نوبختی صص 108-109 ).

صیقل. [ ص َ ق َ ] ( اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه. رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.

صیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه . رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.


صیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) عقیلی ، مکنی به ابوالکمیت ، رجوع به ابوالکمیت الصیقل شود.


صیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) وی کنیز امام حسن عسکری (ع ) و مادر امام دوازدهم است که المعتمد علی اﷲ بتحریک جعفر برادر امام از او مطالبه ٔ فرزند امام را کرد و صیقل منکر شد و دعوی حمل کرد. المعتمد او را در حرم خود نگاه داشت و زنان خلیفه و ابوالشوارب قاضی تعهد حال او میکردند تا بسال 263 هَ . ق . بر اثر قیام صاحب الزنج وقصد حمله ٔ یعقوب بن لیث به بغداد و مرگ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان امور خلافت تزلزل یافت و بین طرفداران جعفرو صیقل خلاف افتاد. حسن بن جعفر نوبختی صیقل را در خانه ٔ خود پنهان کرد. سپس المعتضد صیقل را از خانه ٔ وی بیرون آورد و در قصر خود نگاه داشت و در همان قصر در عصر المقتدر درگذشت . (خاندان نوبختی صص 108-109).


صیقل . [ ص َ ق َ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ شمشیر و زداینده ٔ آن ج ، صیاقل ، صیاقله . (منتهی الارب ). زداینده ٔ آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده . (غیاث اللغات ). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). آینه زدا. (دهار). روش گر. مهره زن . آینه افروز. موره زن . رجوع به نشریه ٔ دانشکده ٔادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 6-7 شود. || (اِ) مجازاً آلت زدودن . (غیاث اللغات ) :
نور هگرز اندر آینه نفزاید
تا تو ز صیقل بر آینه نفزائی .

ناصرخسرو.


رنگ ظلمت به صیقل خورشید
همچو آیینه پاک بزدایند.

مسعودسعد.


تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گردند.

سیدحسن غزنوی .


چهره آیینه است و صیقل حق
رانده بر وی ز آفرین رنده .

سوزنی .


جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل داده ام
زآن چنان رسم آهنین تیغ یمان آورده ام .

خاقانی .


کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه .

خاقانی .


با خود گفت آخر مرد صیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی ، به روزی چند آینه می کند. (سندبادنامه ص 52).
بدانست کآن طاق افروخته
به صیقل رقم دارد اندوخته .

نظامی .


آهنی را که موریانه خورد
نتوان برداز او به صیقل زنگ .

سعدی .


هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.

سعدی .


شد ز رنگ سینه ٔ من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه ٔ تارم کند؟

صائب .



فرهنگ عمید

۱. زدودن زنگ.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه، جلادهنده: آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳ ).
۳. [قدیمی] = صیقلی
* صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن ): (مصدر لازم ) زدوده شدن، جلا یافتن.
* صیقل زدن (دادن، کردن ): (مصدر متعدی ) [قدیمی] زدودن، جلا دادن.

۱. زدودن زنگ.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه؛ جلادهنده: ◻︎ آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳).
۳. [قدیمی] = صیقلی
⟨ صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): (مصدر لازم) زدوده شدن؛ جلا یافتن.
⟨ صیقل زدن (دادن، کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی] زدودن؛ جلا دادن.


دانشنامه عمومی

(پهلوی) مالش.


جدول کلمات

زداینده,

پیشنهاد کاربران

صیقل ( نورانی، روشن و براق و درخشان )

روشن تر کردن، بهتر کردن


کلمات دیگر: