کلمه جو
صفحه اصلی

عصبی


مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود

متضاد عصبی : آرام، سلیم

برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

فارسی به انگلیسی

edgy, nervous, jumpy, neural, overstrung, overwrought, shaky, tense, unstrung, spacy, up-tight, uptight, wired, twitchy

nervous


edgy, nervous, jumpy, neural, overstrung, overwrought, shaky, tense, unstrung


فارسی به عربی

عصبی , مصاب بمرض عصبی

عربی به فارسی

نامنظم , سرگردان , غيرمعقول , متلون , غيرقابل پيش بيني , دمدمي مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحريک پذير , عصبي مربوط به اعصاب , عصباني , متشنج , دستپاچه , عصبي , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب


مترادف و متضاد

nervous (صفت)
عصبانی، متشنج، دست پاچه، عصبی، عصبی مربوط به اعصاب

neurotic (صفت)
نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی

neural (صفت)
عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب

overwrought (صفت)
عصبی، کاربرده، تهیه شده از روی مهارت

آتشی‌مزاج، تند، تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود ≠ آرام، سلیم


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . ۲ - عصبانی . ۳ - عصبی مزاج . یا حالت عصبی . فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار افتادن به حالت بی هوشی و اغمائ به سبب ضربه روحی ناگهانی و شدید . یا حمله عصبی . صرع .
منسوب به عصبه بن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعه باشند

فرهنگ معین

(عَ صَ )(ص نسب . )۱ - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . ۲ - عصبانی . ۳ - عصبی - مزاج .

لغت نامه دهخدا

عصبی. [ ع َ ص َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || ( اصطلاح پزشکی )مربوط به عصب و سیستم اعصاب. ( فرهنگ فارسی معین ).
- حالت عصبی ؛ فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه روحی ناگهانی و شدید. ( فرهنگ فارسی معین ).
- حرکت عصبی ؛ مقابل حرکت تسخیری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- حمله عصبی ؛ صرع. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. ( فرهنگ فارسی معین ). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصبی مزاج شود.

عصبی. [ ع َ ص َ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عصبةبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعة باشند. رجوع به عصبة ( ابن هصیص... ) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.

عصبی . [ ع َ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به عصب . بسیارپی . رجوع به عَصَب شود. || (اصطلاح پزشکی )مربوط به عصب و سیستم اعصاب . (فرهنگ فارسی معین ).
- حالت عصبی ؛ فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه ٔ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین ).
- حرکت عصبی ؛ مقابل حرکت تسخیری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمله ٔ عصبی ؛ صرع . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی . (فرهنگ فارسی معین ). خشمگین . خشمناک . رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصبی مزاج شود.


عصبی . [ ع َ ص َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عصبةبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعة باشند. رجوع به عصبة (ابن هصیص ...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.


فرهنگ عمید

۱. مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب.
۲. ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین.
۳. دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی.
۴. (قید ) از روی عصبانیت، باحالت خشم.

واژه نامه بختیاریکا

جِقِدُو به تِشنی؛ مَکَش

جدول کلمات

نروو

پیشنهاد کاربران

Neurotic

جوشی

نرو، آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود


بَد رَگ

کسی ک استرس داره😐

‏پی = عصب
پیانی = عصبی ( به معنای مربوط به عصب نه به معنای عصبانی و خشمگین )

{ پیانی: پِی ( =عصب ) به علاوه پسوند وابستگی - انی. همچون نور 》 نورانی، جسم 》 جسمانی، کِی 》 کیانی و . . . }

بن مایه: لغت نامه دهخدا

پرخاشگر، تندمزاج، تندخو

عصبی= نروو


کلمات دیگر: