کلمه جو
صفحه اصلی

شقه


مترادف شقه : پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه

فارسی به انگلیسی

chunk, cut, hack, quarter, side, side(of mutton, etc)

side(of mutton, etc)


chunk, cut, hack, quarter, side


فارسی به عربی

اقطع

عربی به فارسی

اپارتمان , تخت , پهن , مسطح


مترادف و متضاد

پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه


part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

portion (اسم)
سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب

half (اسم)
طرف، شریک، نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه

فرهنگ فارسی

نیمه چیزی، نیمه هرچیزکه به درازاشکافته شده، نیمه شکافته شده، شقق جمع
( اسم ) ۱ - پاره ای از چیزی ( پارچه کاغذ و غیره ) نیمه چیزی . ۲ - پارچه ای که بر سر علم و رایت بندند جمع : شقق شقاق .
معرب از شاخه و شاخ پاره پارچه یک شقه گوشت یعنی یک نیم گوسفند یا گاو کشته و مانند آنها که پوست کنده و از درازا به دو نیم کرده باشند .

فرهنگ معین

(شَ قَّ یا قُِ ) [ ع . شقة ] (اِ. ) پاره ای از چیزی .

لغت نامه دهخدا

( شقة ) شقة. [ش ِ ق ْ / ش ُق ْ ق َ ] ( ع اِمص ) شقه. بُعد و دوری. || ( اِ ) ناحیه. || جهتی که مسافر قصد آنرا دارد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مسافت بعید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || راهی که طی آن راهرو را به رنج آورد. ( از اقرب الموارد ). || سفر دور و دراز. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( ترجمان القرآن ). دوری به میان دو جای. ( مهذب الاسماء ). سفر بعید. گویند: شقةُ شاقةُ. ( از اقرب الموارد ). || سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جامه پیش شکافته. خلاف جبه. ج ، شَقَق ، شِقَق ، شِقاق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

شقة. [ ش ُق ْ ق َ ] ( ع اِ ) شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
نیوشنده ای نیز کآن می شنید
هم از شقه ٔکار شد ناپدید.
نظامی.
|| شقةالباب ؛ نیمه در. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نیمه چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

شقة. [ ش ِق ْ ق َ ] ( ع اِ ) پاره ای از چوب و تخته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از عصا و جامه و جز آن که به درازا شکافته شده باشد. ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ اوبهی ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پاره جامه. ( دهار ). پاره جامه دراز. ( مهذب الاسماء ). || پاره ای از هر چیز شکافته شده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقه. [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاغذ. ( غیاث ) :
طغراکش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور.
نظامی.
- شقه کاغذ ؛ قطعه کاغذ. صفحه کاغذ :
چو بر شقه کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشکین حریر.
نظامی.
|| قطعه ای از جامه مستطیل. ( ناظم الاطباء ). پارچه جامه. ( دهار ). پارچه جامه. جامه پیش شکافته. ( غیاث ) :
وز تو بیکی نکوترین دستان
درخواهم شقه ای زمستانی.
سوزنی.
شمس گردون به کفه میزان
آمد و آمدنْش با سرماست

شقه . [ ش َ / ش ُ ق َ / ق ِ ] (اِ) به گمان من به ضم شین و فتح قاف است و فارسی است و صورتی از شوخ است . (یادداشت مؤلف ). پینه ٔ دست و پای آدمی که از کار کردن و راه رفتن بهم رسیده و سخت شده باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان ) (از آنندراج ). شقه . شوغ . شوغه . شوخ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ): الاکناب ؛ شقه بستن دست . (المصادر زوزنی ) (از دهار).


شقه . [ ش َق ْ / ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) از شقّة عربی و یا معرب از شاخه و شاخ ، پاره . پارچه : یک شقه ٔ گوشت ؛ یعنی نیم گوسفند یا گاو کشته و مانند آنها که پوست کنده از درازا به دو نیم کرده باشند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شِقَّه شود.


شقه . [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث ) :
طغراکش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور.

نظامی .


- شقه ٔ کاغذ ؛ قطعه ٔ کاغذ. صفحه ٔ کاغذ :
چو بر شقه ٔ کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشکین حریر.

نظامی .


|| قطعه ای از جامه مستطیل . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ جامه . (دهار). پارچه ٔ جامه . جامه ٔ پیش شکافته . (غیاث ) :
وز تو بیکی نکوترین دستان
درخواهم شقه ای زمستانی .

سوزنی .


شمس گردون به کفه ٔ میزان
آمد و آمدنْش با سرماست
پار من بنده را درین موسم
شقه دادی که قیمتش سرماست
شقه ای حالی ام ببخش و بگوی
حاله ٔ گندم و کرنج کجاست .

سوزنی .


یکی گوشه از شقه ٔ آن حریر
بدو داد کاین نقش بر دست گیر.

نظامی .


بیاد شقه ٔ خسقی شفق چندان که می بینم
به خسقی ماندش چیزی ولی چندان نمیماند.

نظام قاری (دیوان ص 79).


- بر شقه ٔ کار بستن ؛ بدنبال آن بستن . نظیر در رشته کشیدن جواهر و شبه ای :
کهنسالان این کشور که هستند
مرا بر شقه ٔ این کار بستند.

نظامی .


- شقه بربستن ؛ دامن نوبتی یعنی خیمه بالا زدن :
شهنشه نوبتی بر چرخ پیوست
کنار نوبتی را شقه بربست .

نظامی .


و رجوع به شقه دربستن شود.
- شقه دربستن ؛ دامن خیمه بالا زدن . (از خسرو و شیرین ذیل ص 293) :
بنه در پیشگاه و شقه دربند
پس آنگه شاه را گوکای خداوند.

نظامی .


و رجوع به شقه بربستن شود.
- شقه درنوردیدن ؛ کنایه از مسافت دور و دراز پیمودن :
عرش را دیده برفروز به نور
فرش را شقه درنورد ز دور.

نظامی .


- شقه ٔ دیبا ؛ قطعه ٔ دیبا. جامه ٔ دیبا. در ابیات زیر منظور جامه و روپوش خانه ٔ کعبه است :
تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار
چون کعبه سر ز شقه ٔ دیبا برآورم .

خاقانی .


خود فلک شقه ٔ دیبای تن کعبه شود
هم ز صبحش علم شقه ٔ دیبا بینند.

خاقانی .


کعبه دارم مقتدای سبزپوشان فلک
کز وطای عیسی آمد شقه ٔ دیبای من .

خاقانی .


کعبه ز جای خویش بجنبیدروز عید
بر من فشاند شقه ٔ دیبای اخضرش .

خاقانی .


- شقه ٔ سبز ؛ کنایه از روپوش خانه ٔ کعبه :
کعبه مرا رشوه داد شقه ٔ سبزش
تا که نهم مکّه را ورای صفاهان .

خاقانی .


- شقه ٔ قانعی ؛ به مجاز بمناسبت معنی خیمه و گوشه و کنج :
جز آدمیان هر آنچه هستند
در شقه ٔ قانعی نشستند.

نظامی .


|| فرمان پادشاهی . || مکتوب که از اشخاص بزرگ باشد. (ناظم الاطباء) :
سرشته نقش دَواتش ز توتیای امید
دمیده شقه ٔ کلکش ز کیمیای عطا.

مختاری غزنوی .


|| پارچه ای که بر سر علم بندند. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
هفت فلک با گهرت حقه ای
هشت بهشت از علمت شقه ای .

نظامی .


- شقه ٔ اسلام ؛ کنایه است از علم و پرچم اسلام :
به گرد شقه ٔ اسلام خیمه ای بزنی
که کهربا نتواند ربود پرّه ٔ کاه .

سعدی .


- شقه ٔ چتر ؛ قطعه ٔ پارچه ٔ چتر. پارچه ٔ چتر :
پیش که صبح بردرد شقه ٔچتر چنبری
خیز مگر به برق می برقع صبح بردری .

خاقانی .



شقة. [ ش ِق ْ ق َ ] (ع اِ) پاره ای از چوب و تخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پاره ای از عصا و جامه و جز آن که به درازا شکافته شده باشد. (منتهی الارب ) (از فرهنگ اوبهی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پاره ٔ جامه . (دهار). پاره ٔ جامه ٔ دراز. (مهذب الاسماء). || پاره ای از هر چیز شکافته شده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


شقة. [ ش ُق ْ ق َ ] (ع اِ) شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
نیوشنده ای نیز کآن می شنید
هم از شقه ٔکار شد ناپدید.

نظامی .


|| شقةالباب ؛ نیمه ٔ در. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).

شقة. [ش ِ ق ْ / ش ُق ْ ق َ ] (ع اِمص ) شقه . بُعد و دوری . || (اِ) ناحیه . || جهتی که مسافر قصد آنرا دارد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مسافت بعید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || راهی که طی آن راهرو را به رنج آورد. (از اقرب الموارد). || سفر دور و دراز. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ترجمان القرآن ). دوری به میان دو جای . (مهذب الاسماء). سفر بعید. گویند: شقةُ شاقةُ. (از اقرب الموارد). || سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ پیش شکافته . خلاف جبه . ج ، شَقَق ، شِقَق ، شِقاق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

نیمۀ چیزی، نیمۀ هرچیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده.
* شقه کردن: (مصدر متعدی ) کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن.
۱. بعد، دوری.
۲. سفر دور.
۳. مسافت دورودراز.
۴. ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد.
۵. راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد.
۶. (اسم مصدر ) مشقت، سختی و دشواری.

نیمۀ چیزی؛ نیمۀ هرچیز که به‌درازا شکافته شده باشد؛ نیمۀ شکافته‌شده.
⟨ شقه ‌کردن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن.


۱. بعد؛ دوری.
۲. سفر دور.
۳. مسافت دورودراز.
۴. ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن ‌را دارد.
۵. راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد.
۶. (اسم مصدر) مشقت؛ سختی و دشواری.


گویش مازنی

/shaghghe/ نیمی از لاشه ی حیوان دو نیم شده - پیشانی ۳گردوی بزرگ در گردوبازی

۱نیمی از لاشه ی حیوان دو نیم شده ۲پیشانی ۳گردوی بزرگ در گردوبازی ...


واژه نامه بختیاریکا

شَق؛ نیشکَو
( شَقه ) نیشکَو

پیشنهاد کاربران

اپارتمان


در عامیانه به معنی ادعای زور کردن و قلدری


کلمات دیگر: