کلمه جو
صفحه اصلی

عزادار


مترادف عزادار : پرسه نشین، داغدار، سوگوار، ماتمزده، ماتم زده، مصیبت

فارسی به انگلیسی

mourner, mournful


mourner, mournful, in mourning

in mourning, mournful, mourner


فارسی به عربی

حزین

مترادف و متضاد

پرسه‌نشین، داغدار، سوگوار، سوگوار، ماتمزده، ماتم‌زده، مصیبت


mourner (اسم)
عزادار

weeper (اسم)
عزادار، نوحه خوان، گریه کننده

weepy (اسم)
عزادار

weepy (صفت)
گریان، عزادار، نالان

mournful (صفت)
محزون، عزادار، سوگوار، ماتمزده، غمگین کننده، پر ولع

plaintful (صفت)
عزادار، سوگوار، غمگین کننده

فرهنگ فارسی

( صفت ) شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده .

لغت نامه دهخدا

عزادار. [ ع َ ] ( نف مرکب ) ماتم زده و آنکه بحالت عزا و سوگواری باشد. ( ناظم الاطباء ). شخصی که بمناسبت فوت یکی از نزدیکان سوکوار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). ماتمی. مصیبت زده. سوکوار.
شادی و عیش عالم در خاطر دل افکار
شرمنده تر ز عید است در خانه عزادار.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
دوستان را نبود بس که بهم یکرنگی
پوشش مرده سفید است و عزادار سیاه.
میرزا اسماعیل ایما ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

ماتم دار، ماتم زده، ماتم دیده، آن که در مرگ کسی سوگوار است.

پیشنهاد کاربران

عزادار: [اصطلاح مداحی ] به افرادی که به مجلس عزاداری آمده و سوگوارند، اطلاق می شود.

معزی


کلمات دیگر: