کلمه جو
صفحه اصلی

دبور

فارسی به انگلیسی

west wind


فرهنگ فارسی

بادی که ازسمت مغرب بوزد، بادغربی مقابل بادصبا
( اسم ) ۱ - بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا . ۲ - صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است ( کشاف ۴۶۵ )

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) بادی که از مغرب می وزد.
(دَ ) (ص . ) (عا. ) لات ، بی سر و پا.

(دَ) [ ع . ] (اِ.) بادی که از مغرب می وزد.


(دَ) (ص .) (عا.) لات ، بی سر و پا.


لغت نامه دهخدا

دبور. [ دَب ْ بو ] (ع اِ) جنس . (منتهی الارب ). || لباس . یقال : هو من شرح فلان و لا من دبوره ؛ ای من حزبه و زیه . (منتهی الارب ).


دبور. [ دُ ] ( اِخ ) ( آن ) صاحب منصب غیرنظامی در ادارات دادگستری و مشاور پارلمان پاریس متولد به سال 1521 متوفی بسال 1559 م.

دبور. [ دُ ]( ع اِ ) ج ِ دَبر. ( منتهی الارب ). گروه زنبوران عسل.

دبور. [ دُ ] ( ع مص ) پیر شدن. ( منتهی الارب ). || درگذشتن تیر از نشانه. ( منتهی الارب ). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیرون آمدن تیر از هدف. || سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ): دبرت الریح ؛ باد دبور گردید هوا. ( منتهی الارب ). به باد دبور زده شدن. ( از آنندراج ): دبر ( مجهولا )؛ باد دبور زده شده. ( منتهی الارب ). || پشت بدادن شب وروز و روی فراکردن آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || جستن کاریز. ( زوزنی ). دبر. || بردن : دبرالشی ٔ؛ برد آن چیز را. || روایت کردن از کسی بعد مردن : دبرالحدیث ؛ نقل کرد حدیث را از وی بعد مرگ او. || پس رفتن. ( منتهی الارب ).

دبور. [ دَب ْ بو ] ( ع اِ ) جنس. ( منتهی الارب ). || لباس. یقال : هو من شرح فلان و لا من دبوره ؛ ای من حزبه و زیه. ( منتهی الارب ).

دبور. [ دَ ] ( ع اِ ) باد پس پشت ، خلاف صبا. ( منتهی الارب ). باد مغرب. ( بحر الجواهر ). باد قبله. ج ، دُبُر. ( مهذب الاسماء ).باد فرودین. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس. مقابل باد برین. مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. بادی که از جانب مغرب و قبله بطرف مشرق جهد. ( مقدمه ترجمان القرآن جرجانی ). بادی که از جانب مغرب سوی مشرق وزد و صبا بعکس آن است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). بادی که از مغرب وزد و این باد را اطبا بد شمارند. و یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که دبور مأخوذ از دبر است که به معنی پشت باشد و چون این باد از جانب پشت کعبه میوزد این را دبور نام کردند.( غیاث اللغات ). بادیست مخالف باد شمال :
چرا گفت این باد را کاین دبور
چرا گفت آن باد را کان صباست.
ناصرخسرو.
هر بلندی که لنگ و لوک شدست
از پس و پیش آن قبول و دبور.
مسعودسعد.
باد قبول اقبال امیرنصر از جهت لطف الهی بوزید و به دبور ادبار لشکر منتصر را در خاک ریخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 184 ).
شکل وی نابسوده دست صبا
شبه وی ناسپرده باد دبور.
؟ ( از کلیله ).

دبور. [ دَ ] (ع اِ) باد پس پشت ، خلاف صبا. (منتهی الارب ). باد مغرب . (بحر الجواهر). باد قبله . ج ، دُبُر. (مهذب الاسماء).باد فرودین . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس . مقابل باد برین . مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. بادی که از جانب مغرب و قبله بطرف مشرق جهد. (مقدمه ٔ ترجمان القرآن جرجانی ). بادی که از جانب مغرب سوی مشرق وزد و صبا بعکس آن است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بادی که از مغرب وزد و این باد را اطبا بد شمارند. و یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که دبور مأخوذ از دبر است که به معنی پشت باشد و چون این باد از جانب پشت کعبه میوزد این را دبور نام کردند.(غیاث اللغات ). بادیست مخالف باد شمال :
چرا گفت این باد را کاین دبور
چرا گفت آن باد را کان صباست .

ناصرخسرو.


هر بلندی که لنگ و لوک شدست
از پس و پیش آن قبول و دبور.

مسعودسعد.


باد قبول اقبال امیرنصر از جهت لطف الهی بوزید و به دبور ادبار لشکر منتصر را در خاک ریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184).
شکل وی نابسوده دست صبا
شبه وی ناسپرده باد دبور.

؟ (از کلیله ).


گه شناس قبول از دبور بی خبری
گه تمیز قبل از دبر نمیدانی .

خاقانی .


این شمال واین صبا و این دبور
کی بود از لطف و از انعام دور.

مولوی .


زآن شناسی باد را که آن صباست
یا دبورست این بیان آن خفاست .

مولوی .


از جنوب و ازشمال از دبور
باغها دارد عروسیها و سور.

مولوی .


مست می هشیار گردد از دبور
مست حق ناید بخود از نفخ صور.

مولوی .


|| در اصطلاح صوفیه صولت دماغیه بهوای نفس و استیلای آن بحیثیتی که صادر شود از شخص چیزیکه مخالف شرع است و مقابل اوست صبا که عبارت از قبول است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).

دبور. [ دُ ] (اِخ ) (آن ) صاحب منصب غیرنظامی در ادارات دادگستری و مشاور پارلمان پاریس متولد به سال 1521 متوفی بسال 1559 م .


دبور. [ دُ ] (ع مص ) پیر شدن . (منتهی الارب ). || درگذشتن تیر از نشانه . (منتهی الارب ). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون آمدن تیر از هدف . || سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ): دبرت الریح ؛ باد دبور گردید هوا. (منتهی الارب ). به باد دبور زده شدن . (از آنندراج ): دبر (مجهولا)؛ باد دبور زده شده . (منتهی الارب ). || پشت بدادن شب وروز و روی فراکردن آن . (تاج المصادر بیهقی ). || جستن کاریز. (زوزنی ). دبر. || بردن : دبرالشی ٔ؛ برد آن چیز را. || روایت کردن از کسی بعد مردن : دبرالحدیث ؛ نقل کرد حدیث را از وی بعد مرگ او. || پس رفتن . (منتهی الارب ).


دبور. [ دُ ](ع اِ) ج ِ دَبر. (منتهی الارب ). گروه زنبوران عسل .


فرهنگ عمید

بادی که از سمت مغرب بوزد، باد غربی.

پیشنهاد کاربران

۱ - دبور =بادی که از مغرب می وزد مقابل باد صبا. ۲ - دبور= نام یکی از چهار دریای ابتداء خلقت. دریای شمال؛جنوب؛ مشرق ودبور ؛ از قصص الانبیاء ۳ - نام کاندیدای دوره چهارم وپنجم درمجلس شورای ملی ؛احتمالا قزوینی چون هم دوره سید اشرف الین . . . بوده که در کتاب نسیم شمال از او در یکی از اشعارش نام برده. ۴ - دبور = کسی که از گذشته وآینده اش چیزی می داند. امیدوارم گوگل معانی زشت وبی ادبانه را که در بعضی ازکتابهای لغت آمده حذف نماید. با تشکر :
دبوری فریمانی.


کلمات دیگر: