کلمه جو
صفحه اصلی

علاج


مترادف علاج : تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید

برابر پارسی : درمان، چاره، چاره جویی

فارسی به انگلیسی

cure, remedy, treatment, medical treatment

remedy, medical treatment


cure, remedy, treatment


فارسی به عربی

علاج

عربی به فارسی

علا ج , شفا , دارو , شفا دادن , بهبودي دادن , گزير , درمان , ميزان , چاره , اصلا ح کردن , جبران کردن , درمان کردن , معالجه , مداوا , تداوي


مترادف و متضاد

تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید


treatment (اسم)
رفتار، معامله، علاج، درمان، معالجه، تلقی

cure (اسم)
علاج، دارو، شفاء

فرهنگ فارسی

درمان کردن، دوا، درمان، چاره
۱ - ( مصدر ) درمان کردن مداوا کردن ۲ - ( اسم ) مداوای بیماری معالجه ۳ - ( اسم ) درمان . ۴ - چاره تدبیر .

درمان موفق بیماری


فرهنگ معین

(عِ یا عَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درمان کردن . ۲ - (اِمص . ) درمان ، معالجه . ۳ - (اِ. ) چاره .

لغت نامه دهخدا

علاج. [ ع ِ ] ( ع مص ، اِمص ) درمان. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) : در کتب طب آورده اند که فاضلترین ِ اطباء آن است که بر علاج ازجهت ثواب آخرت مواظبت نماید. ( کلیله ص 851 ). به رغبتی صادق... روی بعلاج بیماران آوردم. ( کلیله ص 59 ). رنج مبر در معالجت چیزی که علاج نپذیرد. ( کلیله ص 322 ).
پتیاره ظلمی بلای بخلی
درمان نیازی علاج آزی.
مسعودسعد.
- امثال :
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
سعدی.
|| تدبیر و چاره و گزیر. ( ناظم الاطباء ) :
چون نمک خود تبه شودچه علاج
چاره چه غرقه را ز رود برک ؟
خسروی.
علاجی بکن کز دلم خون نیاید.
والهی.
|| کار و عمل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مزاولت نمودن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). زدن کسی را به شمشیر. || شدت دیدن از کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دارو. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. درمان کردن.
۲. دوا، درمان، چاره.
۳. [مجاز] چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل.
* علاج شدن: (مصدر لازم ) درمان شدن.
* علاج کردن: (مصدر متعدی )
۱. درمان کردن.
۲. چاره کردن: به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانهٴ بزم طرب کناره کنم (حافظ: ۷۰۰ ).

۱. درمان کردن.
۲. دوا؛ درمان؛ چاره.
۳. [مجاز] چاره‌گری؛ اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل.
⟨ علاج شدن: (مصدر لازم) درمان شدن.
⟨ علاج کردن: (مصدر متعدی)
۱. درمان کردن.
۲. چاره کردن: ◻︎ به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانهٴ بزم طرب کناره کنم (حافظ: ۷۰۰).


فرهنگ فارسی ساره

درمان، چاره


فرهنگستان زبان و ادب

{cure} [پزشکی] درمان موفق بیماری

پیشنهاد کاربران

مداوا

چاره
درمان

راه کار، برون رفت، خلاصی، رهایی.

درمان

تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید، تدبیر


خلاصی، درمان

واژه "علاج" از واژه ترکی eği یا iyi یا iği به معنی خوب گرفته شده است از ین واژه فعل iğlemek به معنی خوب کردن ، بهبود دادن ، بیماری مداوا کردن به دست می آید

شکل دیگر فعل ığlamak یا ıylamak می باشد که از آن مشتق ığlayıcı به معنی خوب کننده ، بهبوددهنده ، مداوا کننده به دست می آید و همچنین مشتق ığlac که به عنوان اسم عامل یا واسط به عامل یا واسطه خوب کننده یا بهبودبخش یا مداواکننده اشاره دارد که به شکل شنیداری و با شکل " علاج" وارد عربی شده است و با چرخش در اوزان عربی کلماتی چون معالجه و. . . . . از آن شکل گرفته است
معالجه یعنی با دادن علاج یا دارو سلامتی کسی را بهبود بخشیدن

علاج در اصل واژه ای ترکی است که از طریق شنیداری از سوی عرب زبان ها به این شکل اخذ و به کار گرفته شده است.


کلمات دیگر: