مترادف علاج : تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید
برابر پارسی : درمان، چاره، چاره جویی
remedy, medical treatment
cure, remedy, treatment
علا ج , شفا , دارو , شفا دادن , بهبودي دادن , گزير , درمان , ميزان , چاره , اصلا ح کردن , جبران کردن , درمان کردن , معالجه , مداوا , تداوي
تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید
درمان موفق بیماری
۱. درمان کردن.
۲. دوا؛ درمان؛ چاره.
۳. [مجاز] چارهگری؛ اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل.
〈 علاج شدن: (مصدر لازم) درمان شدن.
〈 علاج کردن: (مصدر متعدی)
۱. درمان کردن.
۲. چاره کردن: ◻︎ به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانهٴ بزم طرب کناره کنم (حافظ: ۷۰۰).
درمان، چاره