شرشر
فارسی به انگلیسی
murmuring(noise)
(noise of) flowing or falling water, freshet
babble, gurgle, pitter-patter
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) آواز ریختن پیاپی آب صدای آبشار .
گیاهی است که بزمین همچو رسن دراز روید یا شوائ شرشر بریان خون یا روغن چکان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شرشر. [ ش َ ش َ / ش ِ ش ِ ] (ع اِ) گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب ). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد). || شواء شرشر؛ بریان خون یا روغن چکان . (منتهی الارب ). بریان روغن چکان . (از اقرب الموارد).
شرشر. [ ش ِ ش ِ ] (اِ صوت ) رجوع به شُرشُر شود.
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است .
بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است :
شرشر باران به می خواران خوش است
لعنت حق بر گنهکاران خوش است .
(فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- آب شرشر ؛ شرشره :
ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی !
ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری !
؟(فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- شرشر باران آمدن ؛ باران متصل پیاپی به تندی باریدن .
- شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن ؛ بسیار خون آمدن از جای شکستگی .
- شرشر شاشیدن ؛ شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع .
رجوع به شرشره شود.
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 451 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است.
بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است :
شرشر باران به می خواران خوش است
لعنت حق بر گنهکاران خوش است.
ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی !
ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری !
- شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن ؛ بسیار خون آمدن از جای شکستگی.
- شرشر شاشیدن ؛ شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع.
رجوع به شرشره شود.
شرشر. [ ش ِ ش ِ ] ( اِ صوت ) رجوع به شُرشُر شود.
شرشر. [ ش َ ش َ / ش ِ ش ِ ] ( ع اِ ) گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. ( منتهی الارب ). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. ( از اقرب الموارد ). || شواء شرشر؛ بریان خون یا روغن چکان. ( منتهی الارب ). بریان روغن چکان. ( از اقرب الموارد ).
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنه آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه آن 451 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ عمید
۲. (قید ) به طور پیاپی و مستمر: شرشر عرق از صورتش می ریخت.
دانشنامه عمومی
شرشر (چاراویماق)، روستایی در شهرستان چاراویماق استان آذربایجان شرقی
شرشر (مشهد)، روستایی در شهرستان مشهد استان خراسان رضوی
گویش مازنی
۱جار و جنجال سرو صدا کردن ۲طعام دادن در ایام سوگواری محرم ...
صدای ریختن آب
واژه نامه بختیاریکا
چُر چُر