کلمه جو
صفحه اصلی

ستودن


مترادف ستودن : مدح کردن، ستایش کردن ، تحسین، تمجید، حمد، ستایش

متضاد ستودن : نکوهیدن، نکوهش کردن

فارسی به انگلیسی

admire, applaud, commend, eulogize, laud, magnify, praise, sing, venerate


admire, applaud, commend, eulogize, magnify, praise, venerate, sing, to praise

to praise


فارسی به عربی

اسمح له , صفق له , مجد , مدیح

مترادف و متضاد

مدح کردن، ستایش کردن


eulogize (فعل)
تشویق کردن، ستودن، ستایش کردن، مداحی کردن، مدح کردن

praise (فعل)
ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، تعریف کردن، تمجید کردن، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن

worship (فعل)
ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن، پرستیدن، عبادت کردن

adore (فعل)
عشق ورزیدن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن

commend (فعل)
ستودن، ستایش کردن

extol (فعل)
ستودن، بلند کردن، ارتقاء دادن، اغراق گفتن

glorify (فعل)
ستودن، ستایش کردن، علم کردن، تجلیل کردن، تعریف کردن از، تکریم کردن، مشهور کردن، بر جسته کردن، جلال دادن

glory (فعل)
ستودن، بالیدن، درخشیدن، فخر کردن، شادمانی کردن

فعل ≠ نکوهیدن، نکوهش کردن


۱. مدح کردن، ستایش کردن ≠ نکوهیدن، نکوهش کردن
۲. تحسین، تمجید، حمد، ستایش


فرهنگ فارسی

ستاییدن، مدح کردن، ستایش کردن، مدح، ثنا، ستایش
( مصدر ( ستود ستاید خواهد ستود بستا ( ی ) ستاینده ستوده ستایش ) مدح کردن تمجید کردن ستایش کردن .

فرهنگ معین

(سُ دَ ) [ په . ] (مص م . ) مدح کردن ، ستایش کردن .

لغت نامه دهخدا

ستودن . [ س ُ / س ِ دَ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ «ستو، سته اومی » (مدح کردن ، تمجید کردن )، پهلوی «ستوتن » ، هندی باستان ریشه ٔ «ستااوتی ، ستو» ، استی «ست ، ان » (مدح کردن ، تمجید کردن ) و «ستود و ستید» (مدح ، ستایش )، افغانی عاریتی و دخیل «ستایل » ، وخی «ستو - ام » ، شغنی و سریکلی «ستَو - ام » . و رجوع کنید به نیبرگ 207: «ستای » . رجوع کنید به ستاییدن وستایش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). وصف نمودن و ستایش کردن . (برهان ) (انجمن آرا). مدح کردن . (غیاث ). صفت کردن . بیان کردن محاسن . (شرفنامه ). تمجید. (زمخشری ) (منتهی الارب ). حمد. (ترجمان القرآن ) :
خدای را بستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانْش نسود.

رودکی .


به نوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این جهان خندان .

رودکی .


سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت .

منطقی .


بمدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم .

کسایی .


خرد را و جان را که یارد ستود
وگر من ستایم که یارد شنود.

فردوسی .


یکایک ببین تا چه خواهی فزود
پس از مرگ ما را که خواهد ستود.

فردوسی .


ستودن من او را ندانم همی
از اندیشه جان برفشانم همی .

فردوسی .


همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.

فرخی .


او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من درین عناست .

فرخی .


و امیر وی را بنواخت و نکویی گفت و براستی و امانت بستود. (تاریخ بیهقی ). غمی بسیار خوردند بر مرگ خوارزمشاه و احمد را بسیار ستودند. (تاریخ بیهقی ).
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایست ازو کارها را بساخت .

اسدی .


ستوده سوی خردمند شو بدانش از آنک
بحق ستوده رسولست کش خدای ستود.

ناصرخسرو.


صبر است کیمیای بزرگیها
نستود هیچ دانا صفرا را.

ناصرخسرو.


و عایشه اندر راه بایستاد و خطبه کرد و امیرالمؤمنین علی را بستود. (مجمل التواریخ ).
جام جهان نمای بدست شه است تیغ
تیغ ورا ستودی دست ورا ستای .

سوزنی .


بلطف طبع ز روی کرم مرا بستود
از آنکه طبع کریم از کرم نیاساید.

اخسیکتی .


چو خسرو پرستان پرستش نمود
هم او را و هم شاه خود را ستود.

نظامی .


همه جایی شکیبایی ستوده ست
جز این یک جا که صید از من ربوده ست .

نظامی .


گر جز ترا ستودم بر من مگیر از آنک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه .

خاقانی .


بدگهران را ستودم از گهر طبع
گر گهری را ستودمی چه غمستی .

خاقانی .


به آزاد مردی ستودش کسی
که در راه حق سعی کردی بسی .

سعدی (بوستان ).


یکی از بزرگان را در محفلی همی ستودند. (گلستان ).
چهل سال مداح می بوده ام
هنوزش بواجب بنستوده ام .

نزاری قهستانی .



ستودن. [ س ُ / س ِ دَ ] ( مص ) اوستا ریشه «ستو، سته اومی » ( مدح کردن ، تمجید کردن )، پهلوی «ستوتن » ، هندی باستان ریشه «ستااوتی ، ستو» ، استی «ست ، ان » ( مدح کردن ، تمجید کردن ) و «ستود و ستید» ( مدح ، ستایش )، افغانی عاریتی و دخیل «ستایل » ، وخی «ستو - ام » ، شغنی و سریکلی «ستَو - ام » . و رجوع کنید به نیبرگ 207: «ستای » . رجوع کنید به ستاییدن وستایش. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). وصف نمودن و ستایش کردن. ( برهان ) ( انجمن آرا ). مدح کردن. ( غیاث ). صفت کردن. بیان کردن محاسن. ( شرفنامه ). تمجید. ( زمخشری ) ( منتهی الارب ). حمد. ( ترجمان القرآن ) :
خدای را بستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانْش نسود.
رودکی.
به نوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این جهان خندان.
رودکی.
سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت.
منطقی.
بمدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسایی.
خرد را و جان را که یارد ستود
وگر من ستایم که یارد شنود.
فردوسی.
یکایک ببین تا چه خواهی فزود
پس از مرگ ما را که خواهد ستود.
فردوسی.
ستودن من او را ندانم همی
از اندیشه جان برفشانم همی.
فردوسی.
همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.
فرخی.
او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من درین عناست.
فرخی.
و امیر وی را بنواخت و نکویی گفت و براستی و امانت بستود. ( تاریخ بیهقی ). غمی بسیار خوردند بر مرگ خوارزمشاه و احمد را بسیار ستودند. ( تاریخ بیهقی ).
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایست ازو کارها را بساخت.
اسدی.
ستوده سوی خردمند شو بدانش از آنک
بحق ستوده رسولست کش خدای ستود.
ناصرخسرو.
صبر است کیمیای بزرگیها
نستود هیچ دانا صفرا را.
ناصرخسرو.
و عایشه اندر راه بایستاد و خطبه کرد و امیرالمؤمنین علی را بستود. ( مجمل التواریخ ).
جام جهان نمای بدست شه است تیغ
تیغ ورا ستودی دست ورا ستای.
سوزنی.
بلطف طبع ز روی کرم مرا بستود

فرهنگ عمید

۱. مدح کردن، ستایش کردن، ستاییدن.
۲. خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن، وصف کردن.

جدول کلمات

مدح

پیشنهاد کاربران

ثتا

تعریف و تمجید

ستودن :خدا همیه منه

ستودن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی ستودن می نویسد : ( ( ستودن در ریخت ستوتن stūtan در پهلوی به کار می رفته است. ) )
خرد را و جان را که داند ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 185 )

مدح . . . ثنا . . . ستودن . . . . . ستایش کردن . . . . . . .


کلمات دیگر: