کلمه جو
صفحه اصلی

عطش


مترادف عطش : تشنگی، اشتیاق، علاقه

برابر پارسی : تشنگی، تشنه شدن

فارسی به انگلیسی

thirst, hunger

thirst


hunger, thirst


فارسی به عربی

عطش

عربی به فارسی

تشنگي , عطش , ارزومندي , اشتياق , تشنه بودن , ارزومند بودن , اشتياق داشتن


مترادف و متضاد

acquisitiveness (اسم)
عطش

thirst (اسم)
عطش، اشتیاق، تشنگی، ارزومندی

longing (اسم)
عطش، اشتیاق، هوس، میل وافر، ارزوی زیاد، ویار

appetence (اسم)
عطش، تمایل، ارزو، اشتیاق

appetency (اسم)
عطش، تمایل، ارزو، اشتیاق

اشتیاق، علاقه


۱. تشنگی
۲. اشتیاق، علاقه


فرهنگ فارسی

تشنه شدن، تشنگی
۱ - تشنه شدن . ۲ - تشنگی .
از بزرگترین محله های بغداد در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود آنرا سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند

احساس تشنگی شدید


فرهنگ معین

(عَ طَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تشنه شدن . ۲ - (اِمص . ) تشنگی .

لغت نامه دهخدا

عطش. [ ع َ ] ( ع مص )چیره گردیدن بر کسی در معاطشت. ( از منتهی الارب ). چیره گردیدن بر کسی در نبرد در تشنگی. ( ناظم الاطباء ).

عطش. [ ع َ طَ ] ( ع مص ) تشنه گردیدن. ( منتهی الارب ). تشنه شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). ضد سیراب شدن. ( از اقرب الموارد ). || اشتیاق یافتن. ( از اقرب الموارد ).

عطش. [ ع َ طَ ] ( ع اِمص ) تشنگی. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ضد سیرابی ، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. ( از اقرب الموارد ). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). وِرد. ( از المنجد ) :
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
هر که را از تف کینش عطشی داد قضا
جگرش ترنکند چرخ جز از آب حسام.
اوحدالدین انوری ( از آنندراج ).
باش همراه من اندر روز و شب
تانبیند از عطش لشکر تعب.
مولوی.
هر چند ذکر آب عطش را مفید نیست
خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب.
قاآنی.
- عطش آوردن ؛ تشنه کردن.
- عطش داشتن ؛ تشنه بودن.
- عطش را تسکین دادن ؛ تشنگی را از بین بردن.
- عطش را فرونشاندن ؛ تشنگی را برطرف کردن.
- عطش را منطفی کردن ؛تشنگی را از بین بردن.
- عطش را نشاندن ؛ برطرف کردن تشنگی. مشروب کردن.
- عطش سوزان ؛ التهاب.
- عطش مفرط ؛ التهاب.
|| در اصطلاح عرفان ، کنایت از غلبت ولع به آرزوی خود و لقاء محبوب است و آن را سه درجه است :
1 - عطش مرید بسوی شاهدی که او را سیراب کند. 2 - عطش سالک برای قطع صفتی از صفات نفس که او را از توجه به خدا محجوب کرده است و عطش او به روزی که در آن روز سیراب شود بواسطه نیل به مطلوب و محبوب. 3 - عطش سالک به آنچه در محب است و محب عطشان است به آنچه بالاتر از آن است و در حقیقت عطش او به کشف حجاب و جلوه ای ازمحبوب است. ( فرهنگ مصطلحات عرفانی از شرح منازل ).

عطش. [ ع َ طِ / ع َ طُ ] ( ع ص ) تشنه. ( منتهی الارب ). ج ، عَطِشون / عَطُشون. ( از اقرب الموارد ). || مکان عطش. جای کم آب. ( منتهی الارب ). جای بی آب و یا کم آب. ( از اقرب الموارد ).

عطش. [ ع َ طَ ] ( اِخ ) ( سوق الَ... ) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.

عطش . [ ع َ ] (ع مص )چیره گردیدن بر کسی در معاطشت . (از منتهی الارب ). چیره گردیدن بر کسی در نبرد در تشنگی . (ناظم الاطباء).


عطش . [ ع َ طَ ] (اِخ ) (سوق الَ ...) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.


عطش . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضد سیرابی ، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. (از اقرب الموارد). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری . (یادداشت مرحوم دهخدا). وِرد. (از المنجد) :
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن .

منوچهری .


هر که را از تف کینش عطشی داد قضا
جگرش ترنکند چرخ جز از آب حسام .

اوحدالدین انوری (از آنندراج ).


باش همراه من اندر روز و شب
تانبیند از عطش لشکر تعب .

مولوی .


هر چند ذکر آب عطش را مفید نیست
خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب .

قاآنی .


- عطش آوردن ؛ تشنه کردن .
- عطش داشتن ؛ تشنه بودن .
- عطش را تسکین دادن ؛ تشنگی را از بین بردن .
- عطش را فرونشاندن ؛ تشنگی را برطرف کردن .
- عطش را منطفی کردن ؛تشنگی را از بین بردن .
- عطش را نشاندن ؛ برطرف کردن تشنگی . مشروب کردن .
- عطش سوزان ؛ التهاب .
- عطش مفرط ؛ التهاب .
|| در اصطلاح عرفان ، کنایت از غلبت ولع به آرزوی خود و لقاء محبوب است و آن را سه درجه است :
1 - عطش مرید بسوی شاهدی که او را سیراب کند. 2 - عطش سالک برای قطع صفتی از صفات نفس که او را از توجه به خدا محجوب کرده است و عطش او به روزی که در آن روز سیراب شود بواسطه ٔ نیل به مطلوب و محبوب . 3 - عطش سالک به آنچه در محب است و محب عطشان است به آنچه بالاتر از آن است و در حقیقت عطش او به کشف حجاب و جلوه ای ازمحبوب است . (فرهنگ مصطلحات عرفانی از شرح منازل ).

عطش . [ ع َ طَ ] (ع مص ) تشنه گردیدن . (منتهی الارب ). تشنه شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ضد سیراب شدن . (از اقرب الموارد). || اشتیاق یافتن . (از اقرب الموارد).


عطش . [ ع َ طِ / ع َ طُ ] (ع ص ) تشنه . (منتهی الارب ). ج ، عَطِشون / عَطُشون . (از اقرب الموارد). || مکان عطش . جای کم آب . (منتهی الارب ). جای بی آب و یا کم آب . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

تشنه شدن، تشنگی.

دانشنامه عمومی

عطش (ابهام زدایی). عطش ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
عطش (فیلم ۱۳۵۱)
عطش (فیلم ۱۳۸۱)
عطش (فیلم ۲۰۰۹)

فرهنگستان زبان و ادب

{dipsosis/ dipsesis} [تغذیه] احساس تشنگی شدید

جدول کلمات

تشنگی

پیشنهاد کاربران

اشتیاق، تشنگی

اشتیاق و علاقه ی زیاد

به معنی تشنه شدن بیش از حد


《 پارسی را پاس بِداریم》
عَطَش
واژه ای پارسی ست که اَرَبیده شُده اَست :
عَطَش < اَتَش
اَتَش : اَ - تَش
اَ : به مینه یِ بیا ، آی ، آوَر ، بیاوَر
تَش = آب اَست که دَر واژه های :
تِشنه : تِش - نه ( نِه اَز نِهادَن )
تیشتَر : تیش - تَر = آب آوَر ( ایزَدِ باران ) یِکی اَز ایزَدانِ کُهَنِ ایران زَمین که دُر پارسیِ دَری : تیر گَشته اَست.
تَشت : تَش - ت : آوَندِ ( ظَرفِ ) آب
آتَش : آ - تَش
آ : پیش وَند = پاد ، ضِدّ ؛ تَش = آب < آتَش = پادآب
اَتَش ( عَطَش ) = آب بیاوَر ، آب آب ، مَن آب
دَر پارسیِ کُهَن به جایِ مَن = اَ یا اَش یا ایش می گُفتَند که دَر ایشان : ایش - آن = اَفزون ( جَمع ) ایش به جای مانده اَست، ایشان = چَند ایش
بایا به گُفت اَست که دَر زَبانِ آلمانی ( تودِسگانی ) به مَن ich ( ایش ) می گویَند.

《 پارسی را پاس بِداریم》
عَطَش
با دُرود
بایا به گُفت اَست که به پارسیِ اَفغانِستان ( ایرانِ خاوَری ) به آبخانه یا کِناراب : تَشناب می گویَند :
تَشناب : تَشن - آب
تَشن = آب دَر واژه هایِ تِشنه ، تَشت ، آتَش ، اَتَش
آشکار اَست که واتِ ن به ت دِگَریده شُده اَست.
بِدرود

عطش یعنی بی آبی و عدم آب را گویند ، هم کم آبی و قلت آب را عطش میگویند ؛ همچنان فقدان هم عطش است

عطش : سیر آب ناپذیری ، تشنگی وافر و بی حد و اندازه ، اشتها به نوشیدن بدون مرز و انتها


کلمات دیگر: