کلمه جو
صفحه اصلی

سخت کردن


مترادف سخت کردن : دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن ، محکم کردن، استوار کردن، سفت کردن، محکم بستن

متضاد سخت کردن : آسان کردن، سهل کردن، سست کردن، سست بستن

فارسی به انگلیسی

harden, rough, steel, stiffen, vulcanize

to harden, to make hard (d) after an adverb to from a transitiveverb


to harden, to render difficult, to aggravate


فارسی به عربی

اشتد , صلب

مترادف و متضاد

intensify (فعل)
تشدید کردن، سخت کردن، شدید شدن

harden (فعل)
سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن

braze (فعل)
لحیم کردن، سخت کردن

indurate (فعل)
بی حس کردن، سخت کردن، پینه خورده کردن، پوست کلفت کردن

ossify (فعل)
سخت کردن، استخوانی شدن، استخوانی کردن

دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن ≠ آسان کردن، سهل کردن


۱. دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن ≠ آسان کردن، سهل کردن
۲. محکم کردن، استوار کردن
۳. سفت کردن، محکم بستن ≠ سست کردن، سست بستن


فرهنگ فارسی

محکم کردن سفت کردن زفت کردن

لغت نامه دهخدا

سخت کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) محکم کردن. سفت کردن. زفت کردن :
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.
بوشکور.
|| محکم بستن : چهارتن بودند از مهتران عجم... پیش پیغمبر علیه السلام آمدند بکمرهاء زرین میان سخت کرده. ( مجمل التواریخ ). || مشکل ساختن :
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت کار آسان را.
ناصرخسرو.
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بدخوی باشد نگونساربخت.
سعدی.
- دل سخت کردن ؛ مصمم شدن. یکدل شدن. نامتزلزل بودن :
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دوام .
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه تهران ص 260 ).
- سخت کردن در ؛ بستن آن :
خود اندر پرستش گه آمد چوگرد
بزودی در آهنین سخت کرد.
فردوسی.
ز بیگانه ایوانْش پردخت کرد
در کاخ شاهنشهی سخت کرد.
فردوسی.
چون رسولان و حاجب که با ایشان... آمده بودند اندر رفتند در سخت کردند و آن دیگران را اندر گذاشتند. ( تاریخ سیستان ). چون اندرون ( هاشمیه ) شدند جنازه بینداختند و در سخت بکردند و سلاحها از زیر جامه بیرون آوردند. ( مجمل التواریخ ). و عمروبن لیث را به حجره ای بازداشته بود ( معتضد خلیفه ) و در سخت بکرده. ( مجمل التواریخ ).


کلمات دیگر: