ستیز. [ س ِ ] (اِمص ) ستیزه . ستیغ. پازند «ستژیدن » (نزاع کردن = ستیزیدن )، افغانی عاریتی و دخیل «ستزه » (مناقشه ، نزاع ) «هوبشمان
722» (که هوبشمان در آن تردید دارد). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جنگ و خصومت و سرکشی و لجاجت و خشم و کین و عناد و تعصب و ناسازگاری . (برهان ). تعصب . (صحاح الفرس ). جنگ و خصومت و سرکشی و لجاجت . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری )
: همه پهلوانان براه گریز
ستادند بر جان ودل پر ستیز.
فردوسی .
تو خون سر بیگناهان مریز
نه خوب آید از نامداران ستیز.
فردوسی .
شوم پیش رستم بکین و ستیز
اگر خیزد اندر جهان رستخیز.
فردوسی .
چو رستم ورا دید زآن گونه تیز
بر آشفت زآن پس بخشم و ستیز.
فردوسی .
جهان خواستی یافتن خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز.
فردوسی .
بباید جهاندار [ کیخسرو ] با تیغ تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز.
فردوسی .
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی .
سپاهش همه بد ستوه از ستیز
برون رفته هر یک براه گریز.
اسدی .
مستیز که با او نه برآید بستیز
نه تو نه چو توهزار زنار آویز.
سوزنی .
بسوی من نظری کن که بی سبب با من
جهان سفله بکین است و چرخ دون به ستیز.
ظهیر فاریابی .
الهی ... مرا فرو خواهی گذاشت و نخواهی آمرزید، مرا بستیز ایشان برآور. (تذکرة الاولیاء عطار).
چون نداری ناخن درّنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز.
سعدی (گلستان ).
ستیز فلک بیخ و بارش بکند
سم اسب دشمن دیارش بکند.
سعدی (بوستان ).
شتربانی آمد بهول و ستیز
زمام شتر بر سرم زد که خیز.
سعدی (بوستان ).
|| ظلم و تعدی . (جهانگیری )
: جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن بی گنه بر تن من ستیز.
فردوسی .
|| (نف مرخم ) ستیزنده . (برهان )
: بود چون غنچه مهربان در پوست
آشکارا ستیز و پنهان دوست .
نظامی .
|| (اِ) رشک و حسرت . (ناظم الاطباء)
: بروی از گل بموی از مشک نابی
ستیز ماه و رشک آفتابی .
(ویس و رامین ).
دو ماهند اندر این چرخ و دو سروند اندر این بستان
که رشک ماه چرخند و ستیز سرو بستانی .
مجیرالدین بیلقانی .
- پرستیز
: به دژخیم فرمود تا تیغ تیز
کشید و بیامد دلی پر ستیز.
فردوسی .
شب تیره لشکر همی راندتیز
دو دیده پر از خون و دل پر ستیز.
فردوسی .
- هم ستیز
: شد آوازه بر درگه شاه تیز
که هاروت با زهره شد هم ستیز.
نظامی .