کلمه جو
صفحه اصلی

سحرگاه


مترادف سحرگاه : سپیده دم، بامدادان، خروس خوان، سپیده دمان

متضاد سحرگاه : شامگاهان

برابر پارسی : سپیده دم

فارسی به انگلیسی

dawn, gloaming

dawn, sunrise, gloaming, daybreak


فارسی به عربی

صباح

مترادف و متضاد

سپیده‌دم، بامدادان، خروس‌خوان، سپیده‌دمان ≠ شامگاهان


dawn (اسم)
سپیده، اغاز، سپیده دم، فجر، سحر، سحرگاه، بامداد

daybreak (اسم)
صبح، سپیده دم، سحرگاه، بامداد

daydawn (اسم)
سپیده دم، سحر، سحرگاه

dayspring (اسم)
سپیده دم، سحر، سحرگاه

early morning (اسم)
سحرگاه

morn (اسم)
سحرگاه، صبحدم

فرهنگ فارسی

هنگام سحر سپیده دم .

پگاه، هنگام سپیده دم


لغت نامه دهخدا

سحرگاه. [س َ ح َ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) همان زمان پیش از صبح. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). سحر. پیشک از صبح :
دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه
گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه.
خسروانی.
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
آغاجی.
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی.
فردوسی.
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
از بامداد تا بشبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی.
منوچهری.
سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492 ). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617 ).
نگه کن سحرگاه بر دست سیمین
بزر اندرون دُرّ شهوار دارد.
ناصرخسرو.
هر سحرگاهش دعای صدق ران
پس بسوی عرش فرسایی فرست.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 827 ).
و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. ( سندبادنامه ص 194 ).
مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.
نظامی.
دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه
فروزان تر ز کوکب در سحرگاه.
نظامی.
شبی دائم که در زندان هجران
سحرگاهم بگوش آمد خطابی.
سعدی.
سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. ( سعدی ).
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می آید صفیرم.
حافظ.
سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبه این فقیر رسیدند. ( انیس الطالبین ص 24 ).
رجوع به سحر و سحرگاهان شود.

دانشنامه عمومی

سحرگاه یا سپیده یا شفق به فلق قبل از طلوع آفتاب گفته می شود. طول مدت دوره گرگ و میش سپیده دم و طلوع خورشید به عرض جغرافیایی آن منطقه بستگی دارد و طول آن از چند دقیقه در مناطق استوایی به چند ساعت در مناطق قطبی تغییر می کند.
بامداد
ظهر
غروب
عصر
شفق
گرگ ومیش
در اسلام، سحرگاه (اذان صبح) تا طلوع، زمان خواندن نماز اول روز و در ماه رمضان زمان پیش ازآغاز روزه است.
ویکی پدیای انگلیسی

پیشنهاد کاربران

شب گیر

به سحرگاه در انگلیسی dawn گفته می شود که با واژه ی ترکی دان به معنی سحرگاه و صبح زود یکی و همریشه است
دان در زبان ترکی به معنی صبح زود ، صبح الطلوع است . به ستاره ی صبح دان اولدوزی گفته می شود .
دان اولدوزی ایسته ر چیخا گؤز یالواری چیخما / او چیخماسادا اولدوزومون یوخدی چیخاری
ستاره ی صبح قصد طلوع دارد چشم عاشق من التماس می کند که کمی درنگ کند / البته اگر ( ستاره صبح ) طلوع هم نکند ، گویی معشوق من تصمیمی برای بیرون آمدن ندارد .
( کلیات ترکی شهریار ، بهجت آباد خاطره سی )

سحر سحری: جادوی صبحگاهی، کنایه از نور
صبح روی چند ادب آموخته
پرده ز سحر سحری دوخته
یعنی: سخنان تازه چون دختران بکر و عفیف و مؤدب و محجوب در مخزن الاسرار ترتیب داده ام.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۸

تیغ سحر

آفتاب تنک
( تُ نُ ) ( اِمر. ) هنگام طلوع آفتاب .


کلمات دیگر: