کلمه جو
صفحه اصلی

حلف


مترادف حلف : سوگند، قسم، پیمان، عهد، سوگند خوردن

مترادف و متضاد

۱. سوگند، قسم
۲. پیمان، عهد
۳. سوگند خوردن


فرهنگ فارسی

سوگند، قسم، عهدوپیمان دوستی، احلاف جمع
( اسم ) ۱ - سوگند قسم . ۲ - عهد پیمان . جمع : احلاف .
دهی است از دهستان قصبه نصار بخش قصبه معمره شهرستان آبادان

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص ل . ) سوگند خوردن ، قسم یاد کردن .
(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سوگند، قسم . ۲ - عهد، پیمان . ج . احلاف .

(حَ) [ ع . ] (مص ل .) سوگند خوردن ، قسم یاد کردن .


(حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوگند، قسم . 2 - عهد، پیمان . ج . احلاف .


لغت نامه دهخدا

حلف . [ ح َ ] (ع مص ) سوگند خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار) (از ترجمان عادل ). حِلف . حَلِف . محلوف . محلوفة. محلوفاء همه مصادرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). حلف بفتح و سکون لام یا کسر آن به معنی سوگندی است که بدان پیمان بندند. سپس هر گونه سوگندرا یمین و حلف نامیدند. چنانچه در مضمرات ذکر کرده و با این وصف حلف و یمین دو لفظ مرادف یکدیگر باشند.چنانچه در جامعالرموز هم بهمین نحو بیان کرده . در جامعالرموز در فصل سوگند گفته است : سوگند موقت ، سوگندیست که وقت و تعیین آن در آن تصریح شده باشد. و سوگند جاودانی ، آن است که همیشگی آن در آن تصریح شده . و سوگند مطلق نامعلوم ، آن است که وقت و همیشگی و یا غیر آن در آن قید نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).


حلف . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان که در کنار شطالعرب واقع است . سکنه ٔ آن 120 تن و آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آن حنا و مختصری انگور و خرما و شغل اهالی غرس نخل و ماهی گیری و گلاب گیری و حصیربافی است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ نصار می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


حلف . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) حلفاء. گیاه دوخ . (منتهی الارب ). رجوع به حلفاء شود.


حلف . [ ح َ ل ِ ] (ع مص ) سوگند خوردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


حلف . [ ح ِ ] (ع اِ) سوگند. (منتهی الارب ). قسم .
- حِلف ُالفضول ؛ آن سوگند است که هاشم و زهره و تیماء نزد عبداﷲبن جدعان آمده همدیگر بر دفع ظلم ظالم و اخذ حق از وی سوگند خوردند، فسمی بذلک لانهم تحالفوا لان یترکوا عند أحد فضلا بظلمه احدالا أخذوه له منه . (منتهی الارب ).
|| عهد. (منتهی الارب ). پیمان که در میان قومی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دوست که برای یار خود سوگند خورد. (منتهی الارب ). دوست که سوگند خورد گرد فریب و مکر و خدعه نگردد. ج ، احلاف . (اقرب الموارد). || (اِمص ) دوستی . (منتهی الارب ). صداقت . (اقرب الموارد). || (مص ) سوگند خوردن . (ترجمان عادل ) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


حلف . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَلفاء. رجوع به حلفاء شود.


حلف . [ ح ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ حَلفاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حلفاء شود.


حلف. [ ح َ ] ( ع مص ) سوگند خوردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( دهار ) ( از ترجمان عادل ). حِلف. حَلِف. محلوف. محلوفة. محلوفاء همه مصادرند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). حلف بفتح و سکون لام یا کسر آن به معنی سوگندی است که بدان پیمان بندند. سپس هر گونه سوگندرا یمین و حلف نامیدند. چنانچه در مضمرات ذکر کرده و با این وصف حلف و یمین دو لفظ مرادف یکدیگر باشند.چنانچه در جامعالرموز هم بهمین نحو بیان کرده. در جامعالرموز در فصل سوگند گفته است : سوگند موقت ، سوگندیست که وقت و تعیین آن در آن تصریح شده باشد. و سوگند جاودانی ، آن است که همیشگی آن در آن تصریح شده. و سوگند مطلق نامعلوم ، آن است که وقت و همیشگی و یا غیر آن در آن قید نشده باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

حلف. [ ح َ ل ِ ] ( ع مص ) سوگند خوردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

حلف. [ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) حلفاء. گیاه دوخ. ( منتهی الارب ). رجوع به حلفاء شود.

حلف. [ ح ِ ] ( ع اِ ) سوگند. ( منتهی الارب ). قسم.
- حِلف ُالفضول ؛ آن سوگند است که هاشم و زهره و تیماء نزد عبداﷲبن جدعان آمده همدیگر بر دفع ظلم ظالم و اخذ حق از وی سوگند خوردند، فسمی بذلک لانهم تحالفوا لان یترکوا عند أحد فضلا بظلمه احدالا أخذوه له منه. ( منتهی الارب ).
|| عهد. ( منتهی الارب ). پیمان که در میان قومی باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دوست که برای یار خود سوگند خورد. ( منتهی الارب ). دوست که سوگند خورد گرد فریب و مکر و خدعه نگردد. ج ، احلاف. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) دوستی. ( منتهی الارب ). صداقت. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) سوگند خوردن. ( ترجمان عادل ) ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حلف. [ ح ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَلفاء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به حلفاء شود.

حلف. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَلفاء. رجوع به حلفاء شود.

حلف. [ ح َ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قصبه نصار بخش قصبه معمره شهرستان آبادان که در کنار شطالعرب واقع است. سکنه آن 120 تن و آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آن حنا و مختصری انگور و خرما و شغل اهالی غرس نخل و ماهی گیری و گلاب گیری و حصیربافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه نصار می باشند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

۱. سوگند خوردن، قسم خوردن.
۲. (اسم ) سوگند، قسم.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حلف در لغت به معنای قَسَم و در اصطلاح به معنای عهد و پیمان است.
حلفها و پیمانها در ساختار قبیله ای جزیرة العرب و در فقدان دولت مرکزی، حداقلی از نظم و امنیت اجتماعی را برقرار می کرد.حفظ بقا و امنیت قبایل ضعیف تر در برابر حملات و غارتهای قبایل دشمن و نیز امنیت راههای بازرگانی و امکان آمد و شد در محدوده جغرافیایی قبایل، به حلفهای میان قبایل بستگی تام داشت. در میان عربهای پیش از اسلام کمتر قبیله ای حلیف یا حلفایی نداشت، حتی قبایل بزرگ هم به حلفها می پیوستند، به جز نوادری که به قدرت خود مغرور بودند. قبایل و طوایف و افراد در انعقاد حلف با دیگران مختار بودند.افزون بر پیمانهای میان قبایل، گاه میان بطون (شاخه های) قبایل مختلف (جدا از کل قبیله) یا حتی میان افراد، مستقل از قبیله ، حلفهایی پدید می آمد که البته در این موارد، کل قبیله در برابر حلف متعهد نبود.از طرفی، چون این گونه حلفها باعث تضعیف قبیله و اختلافات داخلی می شد، معمولاً سران قبیله از انعقاد آن ها جلوگیری می کردند.
← هدف
(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ.(۲) ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.(۳) ابن حائک، الاکلیل من اخبار الیمن و انساب حمیر، ج ۱۰، چاپ محب الدین خطیب، قاهره ۱۳۶۸.(۴) ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۴/۱۹۶۴.(۵) ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون یا العبر.(۶) ابن سعد، الطبقات الکبری (قاهره).(۷) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.(۸) ابن کلبی، کتاب الاصنام، چاپ احمد زکی پاشا، قاهره ۱۳۳۲/۱۹۱۴.(۹) ابن منظور، لسان العرب.(۱۰) ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، (بی تا).(۱۱) ابوالفرج اصفهانی، کتاب الاغانی، چاپ احسان عباس، ابراهیم سعافین و بکرعباس، بیروت ۱۴۲۵/۲۰۰۴.(۱۲) معمر بن مثنی ابوعبیده، کتاب النقائض: نقائض جریر و الفرزدق، چاپ آنتونی اشلی بوان، لیدن ۱۹۰۵ـ۱۹۱۲، چاپ افست بغداد (بی تا).(۱۳) عبداللّه بن عبدالعزیز بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، چاپ مصطفی سقا، قاهره ۱۳۶۴ـ۱۳۷۱/ ۱۹۴۵ـ۱۹۵۱.(۱۴) عبدالملک بن محمد ثعالبی، ثمارالقلوب فی المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (۱۹۸۵).(۱۵) عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بیروت (۱۳۶۷/ ۱۹۴۸).(۱۶) عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بی تا).(۱۷) جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت ۱۹۷۶ـ ۱۹۷۸.(۱۸) جمال جوده، اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی موالی در صدر اسلام، ترجمه مصطفی جباری و مسلم زمانی، تهران ۱۳۸۲ش.(۱۹) اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بی تا)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش.(۲۰) خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.(۲۱) احمد بن عبداللّه رازی، تاریخ مدینة صنعاء، چاپ حسین بن عبداللّه عمری، صنعا ۱۴۰۱/۱۹۸۱.(۲۲) طبری، تاریخ (بیروت).(۲۳) حسن بن عبداللّه عسکری، الاوائل، چاپ محمد مصری و ولید قصاب، دمشق ۱۹۷۵.(۲۴) مسعودی، تنبیه.(۲۵) محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶.(۲۶) یعقوبی، تاریخ.

جدول کلمات

سوگند , قسم, عهد


کلمات دیگر: