کلمه جو
صفحه اصلی

شعور


مترادف شعور : آگاهی، ادراک، بینش، خرد، فهم، مخ، مدرک، مشعر

برابر پارسی : خرد، دانایی، دانستگی، دریافتن، هوش

فارسی به انگلیسی

common sense, conscience, consciousness, head, light, reason, senses, wit, sanity, world, intelligence

sense, intelligence


common sense, conscience, consciousness, head, light, reason, sanity, senses, wit, world


فارسی به عربی

احساس , سبب

عربی به فارسی

احساس , حس


مترادف و متضاد

آگاهی، ادراک، بینش، خرد، فهم


مخ


مدرک، مشعر


sense (اسم)
معنی، جهت، احساس، هوش، مفهوم، مفاد، مضمون، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

limen (اسم)
آستان، آستان احساس، شعور

mother wit (اسم)
هوش، ادراک، شعور

۱. آگاهی، ادراک، بینش، خرد، فهم
۲. مخ
۳. مدرک، مشعر


فرهنگ فارسی

دانستن ودریافتن، حس کردن، فهم وادراک
۱ - ( مصدر ) حس کردن دریافتن ادراک کردن . ۲ - ( اسم ) ادراک اندر یافت . ۳ - آگاهی ۴ - نفس در عین اینکه جولانگاه حالات مختلف یا به عبارت صحیحتر خود آن حالاتست به وجود آن ها نیز آگاهی دارد و از این حیث کسی را ماند که هم خواننده است هم مستمع بنابراین عالم و معلوم یکی است . برای سهولت مطالعه و بیان هر یک از این دو جنبه نفس را به لفظی مخصوص تعبیر می کنیم : از این رو که خود کیفیات نفسانی است آن را نفس می گوییم و از جهت این که علم به آن کیفیات دارد شعور یا وجدانش می نامیم . میان نفسیات صریحه و مغفوله حد فاصل و قاطعی وجود ندارد بلکه حالاتی یافت می شوند که نه معقولند نه صریح . مجموع نفسیات مغفوله را می توان نامگذاری کرده چنان که معمول است دسته اول را به شعور ظاهر و دسته دوم را به شعور باطن تعبیر نمود . ( روانشناسی تربیتی دکتر سیاسی ۵ . ) ۲۵ - چون ادراک بدون استنباط باشد آن را شعور خوانند و چون وقوف باشدبر حصول تمام معنی حاصل شده آن را تصور می نامند .
نوعی ماهی یا اسب نجیبی از آن حبطات بود

فرهنگ معین

(شُ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) دریافتن . ۲ - (اِ مص . ) ادراک . ۳ - آگاهی .

لغت نامه دهخدا

شعور. [ ش َ ] (ع اِ) نوعی ماهی . (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) اسب نجیبی از آن حبطات بود. (از اقرب الموارد). نام اسب پسران حارث بن عمرو. (منتهی الارب ).


شعور. [ ش َ ] ( ع اِ ) نوعی ماهی. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت مؤلف ). || ( اِخ ) اسب نجیبی از آن حبطات بود. ( از اقرب الموارد ). نام اسب پسران حارث بن عمرو. ( منتهی الارب ).

شعور. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شَعْر. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شَعَر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || ( اِمص ) فهم و دریافت و ادراک و معرفت. ( ناظم الاطباء ). دریافت. اندریافت. هوش. ( یادداشت مؤلف ).
- شعور گرفتن از کسی ؛ سلب عقل و هوش از وی :
ز سنگ خاره دل آن چشم بازیگوش میگیرد
شعور از زاهد خشک آن لب می نوش میگیرد.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
|| ( اصطلاح روانشناسی ) نفس در عین اینکه جولانگاه حالات مختلف یا به عبارت صحیح تر، خود آن حالت است ، و به وجود آنها نیز آگاهی دارد و از این حیث کسی را ماند که هم خواننده است هم مستمع. بنابراین عالم و معلوم یکی است. برای سهولت مطالعه و بیان هر یک از این دو جنبه نفس را به لفظی مخصوص تعبیر می کنیم و از این رو که خود کیفیات نفسانی است آنرا نفس می گوییم و از جهت اینکه علم به آن دارد شعور یا وجدانش مینامیم. ( فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی سیاسی ). چون ادراک بدون استنباط باشد آنرا شعور خوانند و چون وقوف باشد بر حصول تمام معنی حاصل شده آنرا تصور مینامند. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ سجادی ).
- شعور باطنی ( باطن ) ؛ میان نفسانیات صریحه و مغفوله حد فاصل و قاطعی وجود ندارد بلکه حالاتی یافت میشوند که نه مغفولند و نه صریح. مجموعه نفسانیات صریحه و مجموع نفسانیات مغفوله را میتوان نامگذاری کرد و چنانکه معمول است دسته اول را به شعور ظاهر و دسته دوم را به شعور باطن تعبیر نمود. ( فرهنگ فارسی معین ).
- شعور ظاهر ؛ مجموع نفسانیات صریحه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ترکیب شعور باطنی ( باطن ) شود.
|| زیرکی و فِراست. || هنر. || دانش. ( ناظم الاطباء ).
- ارباب شعور ؛ علما و حکما و دانایان. ( ناظم الاطباء ).
- باشعور ؛ صاحب عقل و خرد و هوش. خداوند درک و فهم و معرفت. ( یادداشت مؤلف ).
- بی شعور ؛ لفظی است که در مقام تحقیر و اهانت به کسی گویند.
- || آنکه عقل و شعور کامل ندارد.
|| ( اصطلاح حکمت ) ادراک شیئی است من غیر ثبات و این اصطلاح حکماست. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به حکمت اشراق ص 112، 115، 117، 136، 229 و 252 شود.

شعور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعْر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ شَعَر. (ناظم الاطباء). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || (اِمص ) فهم و دریافت و ادراک و معرفت . (ناظم الاطباء). دریافت . اندریافت . هوش . (یادداشت مؤلف ).
- شعور گرفتن از کسی ؛ سلب عقل و هوش از وی :
ز سنگ خاره دل آن چشم بازیگوش میگیرد
شعور از زاهد خشک آن لب می نوش میگیرد.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


|| (اصطلاح روانشناسی ) نفس در عین اینکه جولانگاه حالات مختلف یا به عبارت صحیح تر، خود آن حالت است ، و به وجود آنها نیز آگاهی دارد و از این حیث کسی را ماند که هم خواننده است هم مستمع. بنابراین عالم و معلوم یکی است . برای سهولت مطالعه و بیان هر یک از این دو جنبه نفس را به لفظی مخصوص تعبیر می کنیم و از این رو که خود کیفیات نفسانی است آنرا نفس می گوییم و از جهت اینکه علم به آن دارد شعور یا وجدانش مینامیم . (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی سیاسی ). چون ادراک بدون استنباط باشد آنرا شعور خوانند و چون وقوف باشد بر حصول تمام معنی حاصل شده آنرا تصور مینامند. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ سجادی ).
- شعور باطنی (باطن ) ؛ میان نفسانیات صریحه و مغفوله حد فاصل و قاطعی وجود ندارد بلکه حالاتی یافت میشوند که نه مغفولند و نه صریح . مجموعه نفسانیات صریحه و مجموع نفسانیات مغفوله را میتوان نامگذاری کرد و چنانکه معمول است دسته ٔ اول را به شعور ظاهر و دسته ٔ دوم را به شعور باطن تعبیر نمود. (فرهنگ فارسی معین ).
- شعور ظاهر ؛ مجموع نفسانیات صریحه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ترکیب شعور باطنی (باطن ) شود.
|| زیرکی و فِراست . || هنر. || دانش . (ناظم الاطباء).
- ارباب شعور ؛ علما و حکما و دانایان . (ناظم الاطباء).
- باشعور ؛ صاحب عقل و خرد و هوش . خداوند درک و فهم و معرفت . (یادداشت مؤلف ).
- بی شعور ؛ لفظی است که در مقام تحقیر و اهانت به کسی گویند.
- || آنکه عقل و شعور کامل ندارد.
|| (اصطلاح حکمت ) ادراک شیئی است من غیر ثبات و این اصطلاح حکماست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به حکمت اشراق ص 112، 115، 117، 136، 229 و 252 شود.

شعور. [ ش ُ ] (ع مص ) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دریافتن و دانستن ، و با لفظ گرفتن مستعمل . (آنندراج ). دانستن و دریافتن . (غیاث اللغات ). آگاهی یافتن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دانستن از طریق حس . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شَعْر شود.


فرهنگ عمید

۱. دانستن و دریافتن.
۲. حس کردن.
۳. (اسم ) فهم و ادراک.

دانشنامه عمومی

shoour:اگاهی و درک دقیق و عقلانی از موضوع / موضوعات پیرامونی و واکنش به انها


شعور که نزدیکترین مفهوم به واژه تشخیص است و به معنای (انطباق مفهوم است با مصداق)


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:آگاهی (فلسفه)

فرهنگ فارسی ساره

دانستگی، خرد


پیشنهاد کاربران

داشته های ادراکی که سیگنالی از یک اتفاق را به مغز مخابره و انسان واکنشی نسبت به آن بروز میدهد

استعداد تحلیل و دریافت - قوه ممیزی ی موضوعات

شعور به معنای درک و فهم عمیق و ریز است و شاعر و مشاعره و همگی از شعر به معنای مو گرفته و شاعر هم اسم فاعل و از ریشه شَعَر به معنای مُو دلیل نامیدن این اسم برای شاعر به این دلیل است چون شاعر امور پنهانی و امور نازکی که محتاج به دقت بیشتر و ظرافت هر چه تمام تر است را برای مردم در معرض دید قرار می دهد همان طور که مو ریز و نازک است و نیاز به دقت بیشتر و ظرافت هر هرچه تمام تر دارد تا برای مردم نمایان شود.

بیشتر ضربه هایی که آدمها به خودشون و آدمهای دیگه میزنن، مال همین عدم درک هست، حالا این شعور انسان ریشه ی علمیش برمیگرده به چه چیزی؟پاکی و صداقت درون یا ضریب هوشی؟واقعا بیشعوری دست خود آدمه یا نه؟خب اگه واقعا ربط به هوش نداشته باشه چرا میگن از این توقع نداشته باش مگه در توانش نیست؟؟


کلمات دیگر: