عظمت. [ ع َ ظَ م َ ] ( ع اِمص ) عظمة. بزرگی. ( غیاث اللغات ). بزرگی و کلانی. ( فرهنگ فارسی معین ). || بزرگواری و جاه و جلال و شوکت و حشمت و ابهت و شکوه. ( ناظم الاطباء ). قدر. ( غیاث اللغات ). بزرگی قدر و مرتبه و بزرگواری. ( فرهنگ فارسی معین ). ملک. جبروت. ملکوت. علو، تعالی. علاء. علی. اعتلاء. عز. عزت : کمال عظمت باری جل جلاله نشناسد. ( کلیله و دمنه ).
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
|| کبر و نخوت. ( فرهنگ فارسی معین ).رجوع به عظمة شود.
عظمة. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) زدن استخوان را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عظمة. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) یک قطعه استخوان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَظم شود.
عظمة. [ ع َ ظَ م َ ] ( ع اِمص ) بزرگی و کبر. ( منتهی الارب ) ( دهار ). بزرگ شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). کبر. ( اقرب الموارد ). || ناز و گردنکشی و نخوت. ( منتهی الارب ). تکبر. ( دهار ). نخوت و زهو. ( اقرب الموارد ). || عظمة اﷲ؛ بزرگواری خداوند متعال. ( از ناظم الاطباء ). استقلال و استغنای خداوند است از غیر، و آن در مورد عبد و مخلوق ، ذم است. ( از اقرب الموارد ). به عظمةاﷲ چیزی وصف نگردد و هرگاه بنده و عبد بدان وصف شود ذم است.و گویند قول «عظمة اﷲ» سوگند است و برخی گویند هرگاه قصد سوگند شود، سوگند خواهد بود ( از منتهی الارب ).
- جلّت عظمته ؛ بزرگ است عظمت او. آن را پس از ذکر خداوند متعال آرند : به نفس و همت و تقدیر ایزدی جلت عظمته ملک یافت. ( تاریخ بیهقی ص 387 ).
- عظمة الذراع ؛ سطبری بازو. ( از منتهی الارب ). ج ، عَظَمات. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به عظمات شود.
- عظمة الساعد ؛ آنچه از ساعد متصل آرنج است و عضله ناک باشد. ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( از بحر الجواهر ). سطبری در میان دست. ( از دهار ). ساعد به دو نیم شود، نیمی که متصل به آرنج است و عضله در آن است «عظمة» نامیده می شود و نیم دیگر را که متصل به کف است اسلة خوانند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
- عظمة اللسان ؛ آنچه سطبرباشد از زبان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از بحر الجواهر ).
عظمة. [ ع َ ظِ م َ ] ( ع ص ) زن آزمند نره بزرگ. ( منتهی الارب ). زنی که آزمند نره بزرگ و حریص بر آن باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد به نقل از تاج ).