کلمه جو
صفحه اصلی

صندلی


برابر پارسی : چهارپایه، کرسی

فارسی به انگلیسی

chair, place, seat

chair


فارسی به عربی

کرسی , کشک , مقعد

مترادف و متضاد

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

place (اسم)
جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل

stall (اسم)
بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله

chair (اسم)
مقر، صندلی، کرسی استادی در دانشگاه

footstool (اسم)
صندلی، عسلی، چهار پایه

sitting (اسم)
جا، صندلی، جلسه، نشست

فرهنگ فارسی

شئ عموما چهارپایه که بر رویش می نشینند
( صفت اسم ) سندلی . یا صندلی بیدسته . صندلیی که دسته ندارد . یا صندلی دسته دار . صندلیی که دارای دسته است . یا صندلی راحتی . صندلیی که براحتی توان در آن نشست و پاها را دارز کرد .

فرهنگ معین

(صَ دَ ) (اِمر. ) سندلی ، وسیله ای که روی آن می نشینند. ، ~ الکتریکی نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند. ، ~ چرخ دار نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر.

لغت نامه دهخدا

صندلی. [ ص َ دَ ] ( اِخ ) رجوع به صندلی غزنوی شود.

صندلی. [ ص َ دَ ] ( اِ ) سندلی. کرسی که در قدیم کفش پادشاهان بر آن می گذاشتند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1337 ). و در همین حاشیه از رشیدی آرد که ظاهراً معرب صندلی است - انتهی. نوعی از تخت کوچک که بهندی جوکی گویند. ( غیاث اللغات ). مرحوم بهار صندلی را جزء لغاتی شمرده است که از روس و اطریش و غیره داخل فارسی شده است . ( سبک شناسی ج 1 ص 281 ). کرسی پشت دار که بر وی نشینند. زیرگاه : به کرمان آمد و بر پهلوی تخت سلطانی بر صندلی صدارت نشست. ( سمط العلی ص 81 ). در آن حین از اسپ پیاده شده و بر صندلی نشسته ، عراقیان را بر محاربه و دستبرد تحریص کرد. ( حبیب السیر ). || ( ص نسبی ، اِ ) کفش فروش. ( مهذب الاسماء ). || نوعی جامه ظاهراً برنگ صندل یا از پارچه صندل :
جز بصندل خری نکوشیدی
جامه جز صندلی نپوشیدی.
نظامی.
زین همه جامه معنی که خدا داد بمن
صندلی و قتلی پیش کسی ننهادم.
نظام قاری ( دیوان البسه چ استانبول ص 93 ).

صندلی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) رجوع به صندلی غزنوی شود.


صندلی . [ ص َ دَ ] (اِ) سندلی . کرسی که در قدیم کفش پادشاهان بر آن می گذاشتند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1337). و در همین حاشیه از رشیدی آرد که ظاهراً معرب صندلی است - انتهی . نوعی از تخت کوچک که بهندی جوکی گویند. (غیاث اللغات ). مرحوم بهار صندلی را جزء لغاتی شمرده است که از روس و اطریش و غیره داخل فارسی شده است . (سبک شناسی ج 1 ص 281). کرسی پشت دار که بر وی نشینند. زیرگاه : به کرمان آمد و بر پهلوی تخت سلطانی بر صندلی صدارت نشست . (سمط العلی ص 81). در آن حین از اسپ پیاده شده و بر صندلی نشسته ، عراقیان را بر محاربه و دستبرد تحریص کرد. (حبیب السیر). || (ص نسبی ، اِ) کفش فروش . (مهذب الاسماء). || نوعی جامه ظاهراً برنگ صندل یا از پارچه ٔ صندل :
جز بصندل خری نکوشیدی
جامه جز صندلی نپوشیدی .

نظامی .


زین همه جامه ٔ معنی که خدا داد بمن
صندلی و قتلی پیش کسی ننهادم .

نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 93).



فرهنگ عمید

چهار پایۀ پشتی دار که بر روی آن می نشینند.

دانشنامه عمومی

صَنْدَلی یا سَنْدَلی، به فارسی دری: «چوکی»، از اثاث است و برای نشستن بکار می رود.
صندلی معمولاً از نشیمن گاه، تکیه گاه، چهارپایه و گاه دو دسته تشکیل شده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sandali
طاری: sendeli
طامه ای: sandali
طرقی: sendeli
کشه ای: sendeli
نطنزی: sandali


پیشنهاد کاربران

این واژه در زبان سغدی چندنینی candanini ( ساخته شده از چوب درخت چندن ) و در پهلوی چندل candal بوده و به زبان اربی رفته و صندل و صندلی شده است. پس می توان با یک دگرگونی واکی آن را ژندلی خواند تا «ژ» جایگزین «چ» شده باشد و واژه پارسی شود.

صندلی : صندل نوعی چوب از درختی به همین نام است احتمالا صندلی را بیشتر از چوب این درخت می ساخته اند به این نام نامیده شده و معنی کلی یافته و بعضی گفته اند صندلی تحریف کلمه کُندالی به معنای کنده درختی بوده که بر روی آن می نشسته اند .

صندلی
chair

صندلی chair است


کلمات دیگر: