مترادف عشر : ده یک، عشریه، یک دهم
برابر پارسی : ده یک، یک دهم
tenth
ده يک , عشر , عشريه , ده يک گرفتن از
ده , شماره 01 , چندين , خيلي
دهیک، عشریه، یکدهم
(عُ) [ ع . ] (اِ.) یک دهم ، یک دهم چیزی .
(عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عدد ده . 2 - (اِ.) هر ده آیه از قرآن مجید.
منوچهری .
منوچهری .
عمادی شهریاری .
عشر. [ ع َ ] (ع مص ) ده یک اموال را گرفتن . (از ناظم الاطباء): عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت . (از اقرب الموارد). ده یک بستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دهم حصه از چیزی گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || یکی از ده گرفتن ، یا یک بر نُه زیاده نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ده بکردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || دهم قوم گردیدن : عشر القوم ؛ دهم آن قوم شد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دهم شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || عُشَراء گردیدن ناقه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عُشَراء شود. || بیست گردانیدن چیزی را، و آن نادراست . (از منتهی الارب ).
عشر. [ ع َ ش َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در سرزمین اندلس از ناحیه ٔ شرق ، از اعمال أشِقة، و آن ازآن ِ فرنگی ها است . (از معجم البلدان ).
عشر. [ ع َ ش َ ] (ع اِ) جزء دوم اعداد مرکب عربی است چون أحدعشر، یازده و اثناعشر، دوازده و تسعةعشر، نوزده . و گاهی در اعداد مفرد نیز بکار رود چون عشر کلمات ، یعنی ده کلمه . (از ناظم الاطباء).
عشر. [ ع ِ ] (ع اِ) یک قطعه از هر چیزی که به ده قسمت شده باشد. (از اقرب الموارد). ده یک پاره ٔ چیز شکسته . (منتهی الارب ). || قطعه ای که از قدح یا دیگ می شکند، گوئی که آن قطعه ای است از ده پاره . ج ، أعشار. (از اقرب الموارد). || مابین دو نوبت آب شتر که هشت روز باشد بدان جهت که روز اول و دهم آب دهند و به آب آمدن شتر روز دهم باشد یا روز نهم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و بعد از عشر، نامی نیست جز عشرین ، و اگر در روز بیستم به آب برسند گویند «ظمؤها عشران » که آن هجده روز باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
عشر. [ ع ُ ] (ع مص ) ده یک گرفتن از اموال کسی . (از منتهی الارب ). ده یک بستدن . (دهار). عَشر. و رجوع به عَشر شود.
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی است بین بصره و مکه از دیار تمیم ، سپس ازآن ِ بنی مازن بن مالک بن عمرو، از نواحی نجد. و نام آن در شعر مزاحم عقیلی آمده است . (از معجم البلدان ).
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) شعب و آبراهه ای است ازآن ِ هذیل که از داعة فرومیریزد، و آن کوهی است محصور بین دو نخله . و گویند آن وادیی است در حجاز. و گویند شعبی است ازآن ِ هذیل در نزدیکی مکه نزدیک نخلةالیمانیة. (از معجم البلدان ).
عشر. [ ع ُ ش َ ] (ع اِ) سه شب از هر ماه که بعداز شب نهم آید. (منتهی الارب ). سه شب از شبهای ماه ، که پس از تُسَع واقع است . (از اقرب الموارد). || هر نباتی را گویند که در وقت شکستن شاخ آن یابرکندن برگ آن شیری از وی برآید. (برهان قاطع). || نام رستنیی است که ثمر و میوه ٔ آن را بعربی خرفع گویند که کاویشه باشد و عصفر نیز خوانند. و بعضی گویند نوعی از حرشف است که کنگر باشد، و کنگرماست چیزی است مشهور. و بعضی دیگر گویند درختی است که آن را در هندوستان آگ خوانند و به لغت اهل عمان سنای مکی باشد. (برهان قاطع). هر نباتی که شیر دهد، خصوصاً درخت آک . (غیاث اللغات )(آنندراج ). به هندوی جس گویند، و آن را صمغ باشد شیرین و طعم او شیرین بود و میوه ٔ او مجوف باشد و در میان میوه ٔ او به شبه پنبه چیزی باشد، چون جرم او شکافته شود آن چیز که در میان او بود به شبه پنبه نمایدو در زیر پنبه سر دانه باشد و از آن دانه شکر و عشرسازند، و در خزاین ملوک باشد و با او بعضی علتها رادارو کنند، و آن پنبه را خرفع گویند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). درختی است که آتش زود درگیرد و مردم از آن بهترین به چقماق آتش نگیرند، و از آن نازبالش سازند، و شکری مشهور که از شکوفه و شاخ آن برآید و در آن یک گونه تلخی باشد. (منتهی الارب ). درختی است با خاصیت سوزندگی و مردم آتش زنه ای نیکوتر از آن نگیرند، وداخل مخده ها و بالش ها را از آن پر کنند و از شکوفه و شاخه های آن شکری تلخ مزه بیرون آید، و گویند آن از عضاه ، و از درختان بزرگ است و آن را صمغی شیرین مزه باشد و برگهائی عریض و رو به آسمان دارد و از شاخه ها و محل شکوفه های آن شیره ای خارج میشود. یک دانه ٔ آن عُشَرة و جمع آن عُشَر و عُشَرات است . (از اقرب الموارد). درختی است عرابی ازجمله ٔ یتوعات . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). درخت خرک ، و به هندی آک نامند. (از مخزن الادویة). درختی است بزرگ که نوعی من ّ و صمغی شیرین در گل و شاخه های آن است که کمی به تلخی زند، برگ پهن دارد و قسمی قَو در آن است که بهترین اقسام قو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفته اند که ثمره ٔ آن را حرمع خوانند و از یتوعات سبعه است . (نزهةالقلوب ). استبرق . آک . آگ . کاجیره . کاچیره . کافشه . کرک . اشخر. رجوع به اشخر و استبرق و کاجیره و آگ و سکرالعشر شود.
۱. ده آیۀ قرآن که به شاگردان میآموختند.
۲. علامتی زرین در پایان هر ده آیه.
یکدهم؛ دهیک چیزی.