عقابی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
معقوف
مترادف و متضاد
عقابی، دارای منقار کج
فرهنگ فارسی
منسوب به عقابه و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابی بکیر و ابن عفیر روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
عقابی. [ ع ُ ] ( حامص ) عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست ، براق تیزپر از جای جهید :
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای.
عقابی. [ ع ُ ] ( اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای.
نظامی.
عقابی. [ ع ُ ] ( اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقابی . [ ع ُ ] (اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقابی . [ ع ُ ] (حامص ) عقاب بودن . عقاب شدن . کنایه از بلندپروازی . شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست ، براق تیزپر از جای جهید :
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای .
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای .
نظامی .
کلمات دیگر: