کلمه جو
صفحه اصلی

سخت


مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک

متضاد سخت : آسان

فارسی به انگلیسی

hard, difficult, severe, strict, rigid, irresistible, violent, terrible, intolerable, unpleasant, with difficulty, austere, brutal, crucial, demanding, heavy, dour, firm, formidable, hard-line, harsh, inflexible, rough, intense, invincible, sharp, keen, sorely, stark, stiff, strong, tight, uphill, vehement, oppressive, poignant, rigidly, rigorous, rock-ribbed, rocky, rugged, sclerotic, steely, stern, stony, strenuous, stringent, substantial, sweaty, tenacious, tough, unbending, unmitigated, vicious, vigorous, cutting, severelyviolently, terribly, very

austere, brutal, crucial, demanding, hard, difficult, heavy, dour, firm, formidable, hard-line, harsh, inflexible, rough, intense, invincible, sharp, keen, sorely, stark, stiff, strong, tight, uphill, vehement, oppressive, poignant, rigid, rigidly, rigorous, rock-ribbed, rocky, rugged, sclerotic, severe, steely, stern, stony, strenuous, strict, stringent, substantial, sweaty, tenacious, terrible, tough, unbending, unmitigated, vicious, vigorous, violent


hard, difficult, severe, rigid, irresistible, violent, hard, severelyviolently, terribly, very


فارسی به عربی

اصرار , بشدة , ثقیل , جدی , حاد , خانق , دبق , زمن , صارم , صخری , صعب , صلب , عنید , عنیف , قاسی , قبر , قرحة , قوی , لا یقاوم , لا یقهر , لایطاق , متانق , متجهم , متصلب , مرض , مزعج , مزمن , مقرن , هائل

مترادف و متضاد

firm (صفت)
پایدار، سفت، سخت، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، راسخ، مستحکم، پرصلابت

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

rigid (صفت)
سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو

serious (صفت)
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

difficult (صفت)
غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکال

stringent (صفت)
دقیق، سخت، تند و تیز، غیر قابل کشش، محکم بسته شده

laborious (صفت)
ساعی، پر کار، سخت، دشوار، پر زحمت، زحمت کش

dogged (صفت)
ترشرو، یک دنده، سخت، سر سخت، لجوج

adamantine (صفت)
سخت و درخشان، سخت، محکم

tough (صفت)
سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند

strict (صفت)
سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکید

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

sticky (صفت)
سخت، چسبنده، چسبیده، چسبناک، دشوار، بد بو، لزج

troublesome (صفت)
سخت، رنج اور، مزاحم، مصدع، دردسردهنده

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

chronic (صفت)
سخت، دیرینه، شدید، مزمن، گرانرو

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

formidable (صفت)
سخت، ترسناک، دشوار، قوی، نیرومند، مهیب، سهمگین

grim (صفت)
سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم

demanding (صفت)
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم

arduous (صفت)
سخت، دشوار، پر زحمت، صعب الصعود

ironclad (صفت)
سفت، سخت، زره پوش، اهن پوش

indomitable (صفت)
سخت، سرکش، رام نشدنی، تسخیر ناپذیر، غیر قابل فتح، تسلط ناپذیر

austere (صفت)
سخت، ریاضت کش، تند و تلخ، تیره رنگ

exacting (صفت)
سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم

severe (صفت)
خشک، سخت، سخت گیر، شاق، شدید، عنیف

stout (صفت)
سخت، محکم، شق، تنومند، ستبر، ضخیم، نیرومند، چاق و چله، تومند، با اسطقس، قوی بنیه

rugged (صفت)
سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن

grave (صفت)
سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، موقر، مکدر

intense (صفت)
سخت، مشتاقانه، قوی، شدید، زیاد

violent (صفت)
تند، سخت، قوی، شدید، قاهرانه، جابر، قاهر

callous (صفت)
سخت، بی عاطفه، بی حس، پینه خورده، سنگ دل

inexorable (صفت)
سخت، سنگ دل، نرم نشدنی، بی شفقت، تسلیم نشدنی

trenchant (صفت)
قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران

tense (صفت)
سفت، سخت، وخیم، ناراحت، کشیده، عصبی وهیجان زده

crusty (صفت)
تند، سخت، خشن، پوسته مانند

difficile (صفت)
سخت

trying (صفت)
سخت، کوشا

dour (صفت)
سخت، لجوج

intolerable (صفت)
سخت، دشوار، طاقت فرسا، بی نهایت، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تن در ندادنی

flinty (صفت)
سخت

stony (صفت)
سخت، سنگ دل، سنگی، سنگلاخ، پرسنک

petrous (صفت)
سخت، سنگی، حجری

hard-shell (صفت)
سخت، متعصب، سخت پوست، کاسه دار

irresistible (صفت)
سخت، قوی، غیر قابل مقاومت

insupportable (صفت)
سخت، دشوار، طاقت فرسا، غیر قابل مقاومت، تحمل ناپذیر

inflexible (صفت)
سخت، انحناء ناپذیر

insufferable (صفت)
سخت، طاقت فرسا، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر

labored (صفت)
سخت

steely (صفت)
سخت، پولادی، پولادین، اهنین

rigorous (صفت)
سخت، شدید، خیلی دقیق

rocky (صفت)
سخت، سنگلاخ، پرصخره

unsparing (صفت)
سخت، ظالم، بی دریغ، اسراف کننده

پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ≠ آسان


۱. پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ≠ آسان
۲. جامد، درشت، سفت، صلب
۳. اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت
۴. توانفرسا، طاقتسوز، ناملایم
۵. حاد، خطرناک، خطیر، مخاطرهآمیز، وخیم
۶. استوار، قایم، قرص، محک


فرهنگ فارسی

دشوار، سخت، مشکل، محکم واستوار، بخیل، ضدنرم
( صفت ) ۱ - محکم استوار سفت مقابل سست نرم . ۲ - دشوار مشکل مقابل آسان سهل . ۳ - صلب درشت . ۴ - بخیل خسیس لئیم . ۵ - سنگدل بیرحم . ۶ - فراوان بسیار .
سنجیدگی یا ترازو آنچه از شکم جانوران و ذوات خفاف و ذوات حوافر بر آید قبل از آنکه چیزی خورند .

فرهنگ معین

(سَ ) (ص . ) ۱ - محکم ، استوار. ۲ - دشوار. ۳ - درشت . ۴ - خسیس . ۵ - سنگدل . ۶ - (ق . ) فراوان . ۷ - به طور جدی . ۸ - علاج - ناپذیر، صعب العلاج . ۸ - غیرمؤدبانه ،توهین - آمیز.

لغت نامه دهخدا

سخت. [ س َ ] ( ص ) هندی باستان ریشه «سک ، سکنوتی » ( توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» ( توانا )، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » ( سخت ، محکم ، استوار )، یودغا «سوکت » گیلکی نیز «سخت » . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || ( ق ) فراوان و بسیار و غایت و نهایت. ( برهان ). بسیار. ( جهانگیری ) :
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
برده دل من به دست عشق زبون است
سخت زبونی که جان و دلْش زبون است.
جلاب.
پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم بخانه اندر دلتنگ شدی بکوه حرا رفتی و... از این حال خدیجه سخت اندوهگین بودی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). هشام بن عبدالملک آگاه شد از کشتن عمرو و تافته شد سخت و بر خالد انکار کرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
بقرص شمس و به ورتاج سخت میماند.
آغاجی.
شکر و پانید و انگبین و جوز هندی... سخت بسیار است. ( حدود العالم ).
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید بر سان شاخ درخت.
فردوسی.
آنچه کرده ست زآنچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام.
فرخی.
سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است.
منوچهری.
زآن خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد.
منوچهری.
نصر احمدرا این اشاره سخت خوش آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). امیر گفت رضی اﷲ عنه سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ). و آن قصه برمکیان سخت معروف است. ( تاریخ بیهقی ).
حصن هزار میخه عجب دارم
سست است سخت پایه ستوارش.
ناصرخسرو.
این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش.
ناصرخسرو.
سوی حکما قدر شما سخت بزرگست
زیرا که بحکمت سبب بودش مائید.
ناصرخسرو.
و او را «انوشیروان » خود تصنیفات و وصایاست که تأمل آن سخت مفید باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 96 ). منذر از این سخن از وی [ بهرام گور ] سخت پسندیده آمد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 75 ).
داند ایزد که سخت نزدیک است
دل بتو گر تنم ز تو دور است.
مسعودسعد.
خجل و طیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم.
مسعودسعد.

سخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «سوکت » گیلکی نیز «سخت » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ق ) فراوان و بسیار و غایت و نهایت . (برهان ). بسیار. (جهانگیری ) :
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان .

رودکی .


برده دل من به دست عشق زبون است
سخت زبونی که جان و دلْش زبون است .

جلاب .


پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم بخانه اندر دلتنگ شدی بکوه حرا رفتی و... از این حال خدیجه سخت اندوهگین بودی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). هشام بن عبدالملک آگاه شد از کشتن عمرو و تافته شد سخت و بر خالد انکار کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
بقرص شمس و به ورتاج سخت میماند.

آغاجی .


شکر و پانید و انگبین و جوز هندی ... سخت بسیار است . (حدود العالم ).
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید بر سان شاخ درخت .

فردوسی .


آنچه کرده ست زآنچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام .

فرخی .


سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است .

منوچهری .


زآن خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد.

منوچهری .


نصر احمدرا این اشاره سخت خوش آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). امیر گفت رضی اﷲ عنه سخت صواب آمد. (تاریخ بیهقی ). و آن قصه ٔ برمکیان سخت معروف است . (تاریخ بیهقی ).
حصن هزار میخه عجب دارم
سست است سخت پایه ٔ ستوارش .

ناصرخسرو.


این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش .

ناصرخسرو.


سوی حکما قدر شما سخت بزرگست
زیرا که بحکمت سبب بودش مائید.

ناصرخسرو.


و او را «انوشیروان » خود تصنیفات و وصایاست که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 96). منذر از این سخن از وی [ بهرام گور ] سخت پسندیده آمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75).
داند ایزد که سخت نزدیک است
دل بتو گر تنم ز تو دور است .

مسعودسعد.


خجل و طیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم .

مسعودسعد.


آنچه سخت خرد بود بس خشک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رگ زیر زبان بزنند سخت صواب باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود. (نوروزنامه ). فضیلت نوشتن فضیلتی است سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد. (نوروزنامه ).
او را بر هیچ کس رحم نباشد و عذاب او سخت است . (قصص الانبیاء ص 180).
پای طلبم سست شد از سخت دویدن
هر سو که شدم راه بسوی تو ندیدم .

خاقانی .


سخت نومیدم ز امید بهی
درد نومیدی ّ من بین ای دریغ.

خاقانی .


رابعه گفت تو سخت دنیا دوست میداری . (تذکرة الاولیاء عطار). سفیان بیمار شد خلیفه طبیبی ترسا داشت سخت استاد و حاذق پیش سفیان فرستاد. (تذکرة الاولیاء عطار).
سخت زیبا میروی یکبارگی
در تو حیران میشود نظارگی .

سعدی (بدایع).


|| (ص ) محکم که نقیض نرم و سست است . (برهان ). مقابل سست . (آنندراج ) :
مهر مفکن برین سرای سپنج
کین جهان هست بازی نیرنج
نیک او رافسانه دار شده
بد او را کَمَرْت سخت به تنج .

رودکی .


چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویگان زرد.

بوشکور.


پردل [ کذا ] چون تاولست و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت گوازه .

منجیک .


نپاید بدندانشان سنگ سخت
مگرْمان بیکبار برگشت بخت .

فردوسی .


گر چه سختی چو نخکله مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری .

لبیبی .


|| محکم . استوار :
بود مرد آرمده در بند سخت
چو جنبنده گردد شود نیک بخت .

عنصری .


و آدمی چون کرم پیله است ، هر چند بیش تَنَد بند سخت تر گردد. (کلیله و دمنه ).
گره عهد آسمان سست است
گره کیسه ٔ عناصر سخت .

انوری .


|| استوار. بلندبارو :
قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت
که گردن به الوند بر می فراشت .

سعدی (بوستان ).


|| پیچیده . مشکل . دشوار. (برهان ). مشکل و دشوار و با عسرت . (ناظم الاطباء). در مقابل آسان :
فریدون نژادند و خویش تواَند
چو کارت شود سخت ، پیش تواَند.

فردوسی .


کند بر تو آسان همه کار سخت
ازویی دل افروز و پیروزبخت .

فردوسی .


اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آید مردم عاجز نماند. (تاریخ بیهقی ).
چو از سختکاری برستی ز بخت
دگر تن میفکن در آن کار سخت .

اسدی .


بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کندسخت کار آسان را.

ناصرخسرو.


|| صعب العبور. دشوار راه : بلغار جائیست سخت و بسیارنعمت . (حدود العالم ).
بیابانی چنان سخت و چنان سرد
کز او خارج نباشد هیچ داخل .

منوچهری .


اندر بیابانهای سخت ره برده ای بی راهبر
وین از توکل باشد ای شاه زمانه وز یقین .

فرخی .


|| زشت . (ناظم الاطباء). ناملائم طبع. نامطبوع . طاقت فرسا :
از راستی تو خشم خوری دانم
بر بام چشم سخت بود آژخ .

کسایی .


و مرگ بوطالب سخت بود بر پیغامبر علیه السلام که قریش دست بزخم و جفا برگشادند بر پیغامبر علیه السلام . (مجمل التواریخ ).
درد باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد.

سنایی .


سهل باشد سخن سخت که خوبان گویند
جور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن .

سعدی (بدایع).


|| تنگ و دشوار. (برهان ) :
همه سوخت آبادبوم و درخت
بر ایرانیان بر شد این کار سخت .

فردوسی .


|| قوی و شدید. (ناظم الاطباء) :
بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت
که کوه اندر فتادی زو بگردن .

منوچهری .


|| قوی . نیرومند. به نیرو :
جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد
که پیر سست رغبت را خود آلت برنمی خیزد.

سعدی .


|| مغلظ. شدید :
زواره یکی سخت سوگند خورد
فرو ریخت از دیدگان آب زرد.

فردوسی .


یکی سخت سوگند شاهانه خورد
بروز سپید و شب لاجورد.

فردوسی .


|| هنگفت و غلیظ و گنده . (ناظم الاطباء). بلندو خشن . درشت :
بدشنام زشت و به آواز سخت
به تندی بشورید با شوربخت .

فردوسی .


چنین گفت خسرو به آواز سخت
که ای سرفرازان بیداربخت .

فردوسی .


|| صلب . مقابل سست :
ز کافور وز عود بد هر درخت
همه زرگیا رسته از سنگ سخت .

اسدی .


همچنان لاد است پیش تیغ تو پولاد نرم
پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد لاد.

قطران .


دو سه دانه دیدند آنجا نهاده برداشتند و پیش تخت شاه آوردند، شاه بگاز کرد و دانه ای سخت دید. (نوروزنامه ).
|| تند و تیز. (ناظم الاطباء). شدید :
مرا این درستست کز باد سخت
بدرّدزمین و ببرّد درخت .

فردوسی .


بیابان و سیمرغ و سرمای سخت
که چون باد خیزد بدرّد درخت .

فردوسی .


گرفت آب کاسه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت .

عمعق .


|| بخیل ورذل و مردم گرفته و خسیس . (برهان ). بخیل و رذل و بی همت و لئیم . (جهانگیری ) (آنندراج ). ممسک و بخیل و لئیم و طمعکار. (ناظم الاطباء). ناکس و رذل و فرومایه و دون . (ناظم الاطباء) :
باده ٔ ناسخته ده بسخته که باده
سست کند سخت را کلید خزانه .

اوحدی (از آنندراج ).


|| چسبنده . (برهان ). || بی شفقت و بی رحم و ترشرو. || ظالم و ستمکار. || ستمکش و رنجور. || آشفته . || مستمند و پریشان و بدبخت و بیطالع. || سنجیده و وزن شده . || زیاده از اندازه . (ناظم الاطباء).
- دل سخت ؛ سنگین دل . بی وفا. جفاکار :
آن سست وفاکه یار دل سخت منست
شمع دگران و آتش بخت منست .

سعدی .


- سخت استخوان ؛ کسی که نسل وی بسختی کشی و توانایی معروف بود. (آنندراج ).
- || سطبر. درشت . قوی بنیه :
دلیر و تنومند و سخت استخوان
شکیبنده و زورمند و جوان .

نظامی .


چهل پیل با تخت و برگستوان
بلند و قوی مغز و سخت استخوان .

نظامی .


- سخت بوم ؛ مراد زمین مهلک . (از آنندراج ) :
چنین گفت با پهلوانان روم
که فردا درین مرکز سخت بوم .

نظامی .



سخت . [ س ُ ] (ع اِ) آنچه از شکم جانوران و ذوات خفاف و ذوات حوافر برآید قبل از آنکه چیزی خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


سخت . [ س ُ / س َ ] (اِ) سنجیدگی . || ترازو. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ آسان] دشوار، مشکل.
۲. [مقابلِ نرم و سست] سفت.
۳. محکم و استوار.
۴. [قدیمی، مجاز] بخیل، خسیس.
۵. (قید ) بسیار: بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است (حافظ: ۹۰ ).
* سخت گرفتن: (مصدر لازم ) کار را بر کسی دشوار ساختن و او را در فشار قرار دادن.

۱. [مقابلِ آسان] دشوار؛ مشکل.
۲. [مقابلِ نرم و سست] سفت.
۳. محکم و استوار.
۴. [قدیمی، مجاز] بخیل، خسیس.
۵. (قید) بسیار: ◻︎ بیا که قصر امل سخت سست‌بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است (حافظ: ۹۰).
⟨ سخت گرفتن: (مصدر لازم) کار را بر کسی دشوار ساختن و او را در فشار قرار دادن.


گویش اصفهانی

تکیه ای: saxt
طاری: saxt
طامه ای: saxt
طرقی: saxt
کشه ای: saxt
نطنزی: saxt


واژه نامه بختیاریکا

سفت؛ جامد
( سُخت ) مواد سوختی؛ سوخت
اِشکَنا؛ کافر؛ کُهل؛ بَردکی؛ کاری؛ سیخِه؛ کُل؛ ناتال؛ نَخَش
کُل به سر

جدول کلمات

رست, قمطریر

پیشنهاد کاربران

رویین

پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک

به معنی دشوار ، مشکل ، پیچیده ، غامض ، شاق و . . .
متضاد : آسان یا راحت
انگلیسی : difficult

سفت ، پیچیده ،

نفس گیر

ریشه یابی واژه های #ساختن #ساز #سازه #سازمان #سخت ✅

واژه ی جعل شده به اسم فارسی و از منشا ساغ ترکی است.
ساختن : ساخیت ( ماق )
ساز : ساخیز
سخت : ساخیت ( سیخیت )
واژه ی ساغماق و ساغ به معنی محکم و محکم بودن است فعل ساخلاماق هم از این بن درست شده. ❇️
دست راست انسان بخاطر عملکرد و فشار زیاد به دست ساغ ( سیخیلان أل ) اطلاق شده و از نماد خوبی راست به معنی مثبت یافته ( ساغلیق )
واژه ی سازمان و ساز ( آلت موسیقی ) از این بن ساخته شده اند. ♦️
سا ( خ ) یز مان
بسیار درست شدن
ساز
درست - خوب
سازالماق - sazalmaq : خوب شدن - بهتر شدن
و مشتقات بسیاری که در ترکی هستند.


خاراشکن. [ ش َ / ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت :
یکی اسب باید مرا گام زن
سم او ز پولاد خاراشکن.
فردوسی.
حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن.
منوچهری.
همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم.
لامعی.

ساز، سازه، ساختن، سازمان، سخت:
《واژگانی فارسی هستند》

ساز و ساختن از ریشه ی 《ساگ و راست》به معنی درست و تندرست هستند.

واژه ی ( ساگ ) واژه ای فارسی است ، که در زبان پارسی پهلوی و زبان های ایرانی هم هست.
ساگ=چاق، چاک ( فارسی امروزی )
ساگ= ( به همین شکل در کوردی )
ساخ= ( کرمانجی )

"ساگ "بصورت ساغ وارد زبان ترکی شده، البته در ترکی آذربایجانی بیشتر بکار می رود.
🚫حتی واژه ی ( چوخ ) در ترکی هم از ( ساگ فارسی ) گرفته شده🚫

🚫دروغ های پانترکیسم:
۱=چیزی به نام ساخت در ترکی نیست
۲=هیچگاه واژه ای به نام سختیت ، ساخیت به معنی سخت در درترکی نیست. و واژه ی ( چتین ) بکار میرود.
۳=واژه ساز در ترکی به شکل دوزتماخ است.

🚫پانترکیسم سرتا پا دروغ است، نمونش همین واژه ی ساغ که با نا آگاهی فکر میکرد ترکی است، ولی ریشش "ساگ" در زبان فارسی است. و به شکل های گوناگون در زبان های ایرانی بکار میرود. 🚫


کلمات دیگر: