کلمه جو
صفحه اصلی

غرشستان

فرهنگ فارسی

یاقوت در معجم البلدان گوید : غرشستان منسوب به غرش و معنای آن جای غرش است و آنرا غرشتان نیز گویند و آن ولایت مستقلی است که از طرف مغرب بهرات از طرف مشرق بغور و از طرف شمال بمرو الرود و از طرف جنوب بغزنه محدود است

لغت نامه دهخدا

غرشستان. [ غ َ ش ِ ] ( اِخ ) یاقوت در معجم البلدان گوید: غرشستان منسوب به غرش ، و معنای آن جای غرش است و آن را غَرِشتان نیز گویند، و آن ولایت مستقلی است که از طرف مغرب به هرات ، از طرف مشرق به غور و از طرف شمال به مروالرود و از طرف جنوب به غزنه محدود است. آن را غرج الشار نیز خوانند، و غرج کوهها است و شار پادشاه ، و تفسیر آن جبال الملک است. این ناحیه وسیع مشتمل است به دیه های بسیار، و در آنها ده منبر است و بزرگترین آنها در بشیر، مستقر «شار» قرار دارد مروالرود از این خاک میگذرد. دروازه ها درهای آهنی متعدد دارد و دخول بدون اجازه به آنجا ممکن نیست. اصطخری گوید: غرج الشار دارای دو شهر است : یکی بشیر و دیگری سورمین ، وهر دو در بزرگی متقاربند، و در آن دو مقامی برای سلطان وجود ندارد و شار که مملکت به وی نسبت داده می شود در قریه ای در کوه به نام بلیکان مقیم است. فاصله بشیر و سورمین یک مرحله است. بحتری شاه بن میکائیل به غرش یا غور منسوب است چنانکه در قصیده خود گوید:
لتطلبن الشاه عیدیة
تغص من مدن لمن النسوع
بالغرش او بالغور من رهطه
اروم مجدساندتها الفروع
لیس الندی فیهم بدیعاً ولا
مابدؤه من جمیل بدیع.
( از معجم البلدان ).
در فهرست بلاذری غور یا غرشستان از کورتهای خراسان به شمار آمده. ( از حواشی تاریخ سیستان ) در ترجمه تاریخ یمینی چنین آمده : پادشاهان غرشستان را در اصطلاح اهل آن بقعه شار خوانند چنانکه خان ترکان را، و رای هندوان را، و قیصر رومیان را، و ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد به حد مردی رسید... و ابوعلی سیمجور چون عصیان بر ملک نوح آغاز کردخواست تا ناحیت غرشستان را به تدبیر خویش گیرد و شار را به طاعت آرد. هر دو شار دست رد بر روی مراد او بازنهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. صص 337 - 338 ). عتبی آورده است که... مرا به رسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند و چون بدان جایگاه رسیدم به اکرام تمامی تلقی کردند و... در بلاد غرشستان سکه و خطبه به نام همایون سلطان ( سلطان یمین الدولة و امین الملة ) در شهور سنه تسع و ثمانین و ثلاث مائة ( 389 ) مطرز گردانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ). رجوع به غرجستان و غرج الشار و رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 411 و ج 3 ص 49 و تاریخ سیستان ص 26 و 27 و تتمه صوان الحکمة ص 207 شود.

دانشنامه آزاد فارسی



کلمات دیگر: