کلمه جو
صفحه اصلی

ذوفنون

فرهنگ فارسی

دارای فن ها، کسی که چندهنردارد
کسی که به فنهای مختلف آشنایی دارد خداوند فنها بسیار هنر .
بسیار فن .

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . ] (ص مر. ) = ذی فنون : دارندة فن ها، پُرهنر، هنرمند.

لغت نامه دهخدا

ذوفنون. [ ف ُ ] ( ع ص مرکب )بسیار فن. صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن :
آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون
هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.
منوچهری.
در آن انگبین خانه بینی چو نحل
بجوش آمده ذوفنونان فحل
چو هرذوفنونی بفرهنگ و هوش
بسا یک فنان را که مالیده گوش.
نظامی.
بصد فن گر نمائی ذوفنونی
نشایدبرد ازین ابلق حرونی.
نظامی.
به اندک عمر شد دریا درونی
بهر فنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
چون خوب کم از بد فزون به
ذی فن بجهان ز ذوفنون به.
نظامی.
تو ای عطار اگر چه دل نداری
ولیکن اهل دل راذوفنونی.
عطار.
منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد
در عهد نگاه کن که چون آید مرد
از عهده عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد.
( ؟ )
بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن آلاخرون السابقون.
مولوی.
چشم تو ز بهر دلربائی
در کردن سحر ذوفنون باد.
حافظ.

فرهنگ عمید

صاحب فنها، دارای هنرها، کسی که چند هنر داشته باشد.


کلمات دیگر: