کلمه جو
صفحه اصلی

ممشی

عربی به فارسی

پياده رو , پايه ستون , پايه مجسمه , پايه


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان سواد کوه شهرستان شاهی .

لغت نامه دهخدا

ممشی. [ م َ شا ] ( ع مص ) رفتار. مشی. سیر کردن. ( ناظم الاطباء ). رفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) راه. ( مهذب الاسماء ). مَمضی. ( مهذب الاسماء ).

ممشی. [ م َ شا ] ( ع اِ ) آبدستخانه و فرناک. ( ناظم الاطباء ).

ممشی. [ م ُ ]( ع ص ) آنکه رعایت می کند قانون را. ( ناظم الاطباء ).

ممشی. [م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سوادکوه شهرستان شاهی با 350 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

ممشی . [ م َ شا ] (ع اِ) آبدستخانه و فرناک . (ناظم الاطباء).


ممشی . [ م َ شا ] (ع مص ) رفتار. مشی . سیر کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) راه . (مهذب الاسماء). مَمضی . (مهذب الاسماء).


ممشی . [ م ُ ](ع ص ) آنکه رعایت می کند قانون را. (ناظم الاطباء).



دانشنامه عمومی

ممشی، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سوادکوه در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان ولوپی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن 500 نفر (100خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: