ستاینده .
ممجد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ممجد. [ م ُ م َج ْ ج َ ] (ع ص ) به بزرگی نسبت داده شده و ستوده شده . (ناظم الاطباء). بزرگ کرده شده . (آنندراج ) :
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
سعدی .
ممجد. [ م ُ م َج ْ ج َ ] ( ع ص ) به بزرگی نسبت داده شده و ستوده شده. ( ناظم الاطباء ). بزرگ کرده شده. ( آنندراج ) :
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
ممجد. [ م ُم َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) ستاینده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
سعدی.
ممجد. [ م ُم َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) ستاینده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
ممجد. [ م ُم َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
کلمات دیگر: