جمع فلج بمعنی جوی خرد
افلاج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
افلاج . [ اِ ] (ع مص ) فالج شدن و بیحس و حرکت گردیدن عضو. (غیاث اللغات ).
افلاج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فَلَج ، بمعنی جوی خرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به فلج شود.
افلاج. [ اِ ] ( ع مص ) فالج شدن و بیحس و حرکت گردیدن عضو. ( غیاث اللغات ).
افلاج. [ اِ ] ( ع مص ) فالج شدن و بیحس و حرکت گردیدن عضو. ( غیاث اللغات ).
افلاج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَلَج ، بمعنی جوی خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به فلج شود.
کلمات دیگر: