معک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
معک . [ م َ ع ِ ] (ع ص ) دیردارنده ٔ حق و وام کسی . || مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گول و احمق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معک . [ م ِ ع َک ک ] (ع ص ) مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ رجل معک ؛ مرد سخت خصومت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرس معک ؛ اسب تازیانه خواه که گاه رود و گاه ایستد تا تازیانه خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معک. [ م َ ع ِ ] ( ع ص ) دیردارنده حق و وام کسی. || مرد سخت خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد گول و احمق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معک. [ م ِ ع َک ک ] ( ع ص ) مرد سخت خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )؛ رجل معک ؛ مرد سخت خصومت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فرس معک ؛ اسب تازیانه خواه که گاه رود و گاه ایستد تا تازیانه خورد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معک . [ م َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد). || مالیدن رخت هنگام شستن . (از دزی ج 2 ص 602). || نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن و مقهور ساختن کسی را در جنگ و خصومت . (از اقرب الموارد). || دیر داشتن دین کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).