کلمه جو
صفحه اصلی

زجل

فرهنگ فارسی

( صفت ) مرد بلند آواز .
بازی آواز غوغا نشاط و طرب فریاد بلند بارانی که با بانگ رعد فرود آید

فرهنگ معین

(زَ جَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) آواز خواندن . ۲ - (اِ. ) آواز. ۳ - طرب ، نشاط . ۴ - نوعی شعر.

لغت نامه دهخدا

زجل. [ زَ ] ( ع مص ) انداختن. ( منتهی الارب ) ( از صحاح ) ( ناظم الاطباء ) ( المصادر زوزنی ص 5 ). افکندن. و از زجل بدین معنی است «لعن اﷲ امازجلت به »؛ یعنی لعنت خدای بر مادری که او را بیفکند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). افکندن و دور ساختن. ( از متن اللغة ). بینداختن. ( تاج المصادر بیهقی ). ماده زجل در اصل بمعنی رمی و دفع است. ( مقاییس اللغه ). افکندن و دور ساختن و بدین معنی در حدیث عبداﷲ سلام آمده : اخذ بیدی فزجل بی ؛ یعنی دست مرا گرفت و مرا بدور انداخت. ( از تاج العروس ). || افکندن زن باردار بار خود را. زاییدن. گویند: لعن اﷲ امازجلت به ؛ «لعنت بر مادری که او را بزاد».( از متن اللغة ). «زجلت الناقة بمافی بطنها»؛ یعنی افکند ناقه ( بچه ای که ) در شکم داشت یعنی آنرا بزاد. و نیز گویند: لعن اﷲ امازجلت به. ( از تاج العروس ). || ریختن آب منی در زهدان. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ریختن نر آب خود را. ( از متن اللغة )( از محیط المحیط ) ( از تاج العروس ). || راندن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آهن بن نیزه زدن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اساس البلاغة ) ( از محیط المحیط ) ( از البستان ) ( از تاج العروس ). || برخی گفته اند زجل تیر انداختن است به کسی مرادف زج بهمین معنی. ( از تاج العروس ). تیرانداختن. ( از اساس البلاغة ). زجل را بمعنی تیرانداختن نیز آورده اند. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). و در حدیث است «انه اخذالحربة لابی بن خلف فزجله بها»؛ یعنی گرفت سلاح ابی خلف را و به او افکندو ابی را بدان زد و کشت. ( از لسان العرب ). || کسی را با تیر بدون سنان و بن زدن. ( از متن اللغة ). رجوع به تاج العروس شود. || رها کردن کبوتر را از دور. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و آن کبوتر را حمام الزاجل و حمام الزجال گویند، یعنی کبوتر دور پرواز. ( از اقرب الموارد ). فرستادن کبوتر قاصد. ( از تاج المصادر بیهقی ).

زجل. [ زَ ج َ ] ( ع اِ ) بازی. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). بازی و لعب. ( ناظم الاطباء ). || آواز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). صوت و آواز. ( ناظم الاطباء ). || غوغا. ( ترجمه قاموس ): موکب زجل ؛ موکبی که با سر و صدا و غوغا همراه باشد. ( از محیط المحیط ) :

زجل . [ زَ ] (ع مص ) انداختن . (منتهی الارب ) (از صحاح ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ص 5). افکندن . و از زجل بدین معنی است «لعن اﷲ امازجلت به »؛ یعنی لعنت خدای بر مادری که او را بیفکند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افکندن و دور ساختن . (از متن اللغة). بینداختن . (تاج المصادر بیهقی ). ماده ٔ زجل در اصل بمعنی رمی و دفع است . (مقاییس اللغه ). افکندن و دور ساختن و بدین معنی در حدیث عبداﷲ سلام آمده : اخذ بیدی فزجل بی ؛ یعنی دست مرا گرفت و مرا بدور انداخت . (از تاج العروس ). || افکندن زن باردار بار خود را. زاییدن . گویند: لعن اﷲ امازجلت به ؛ «لعنت بر مادری که او را بزاد».(از متن اللغة). «زجلت الناقة بمافی بطنها»؛ یعنی افکند ناقه (بچه ای که ) در شکم داشت یعنی آنرا بزاد. و نیز گویند: لعن اﷲ امازجلت به . (از تاج العروس ). || ریختن آب منی در زهدان . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ریختن نر آب خود را. (از متن اللغة)(از محیط المحیط) (از تاج العروس ). || راندن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهن بن نیزه زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اساس البلاغة) (از محیط المحیط) (از البستان ) (از تاج العروس ). || برخی گفته اند زجل تیر انداختن است به کسی مرادف زج بهمین معنی . (از تاج العروس ). تیرانداختن . (از اساس البلاغة). زجل را بمعنی تیرانداختن نیز آورده اند. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). و در حدیث است «انه اخذالحربة لابی بن خلف فزجله بها»؛ یعنی گرفت سلاح ابی خلف را و به او افکندو ابی را بدان زد و کشت . (از لسان العرب ). || کسی را با تیر بدون سنان و بن زدن . (از متن اللغة). رجوع به تاج العروس شود. || رها کردن کبوتر را از دور. (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و آن کبوتر را حمام الزاجل و حمام الزجال گویند، یعنی کبوتر دور پرواز. (از اقرب الموارد). فرستادن کبوتر قاصد. (از تاج المصادر بیهقی ).


زجل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). بازی و لعب . (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صوت و آواز. (ناظم الاطباء). || غوغا. (ترجمه ٔ قاموس ): موکب زجل ؛ موکبی که با سر و صدا و غوغا همراه باشد. (از محیط المحیط) :
زجل زندقه جهان بگرفت
گوش همت بر این زجل منهید.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 175).



|| (مص ) برداشتن بانگ و فریاد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بلندی آواز. (ناظم الاطباء). بلند کردن صدا. (ترجمه ٔ قاموس ). و از زجل بدین معنی است حدیث «و لهم زجل بالتسبیح »؛ یعنی با بانگ بلند تسبیح می گفتند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). برداشتن بانگ از روی شادی و نشاط. (از متن اللغة). بانگ کردن . (المصادر زوزنی ج 1 ص 318). || نشاط و طرب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زجل بویژه بمعنی شادی آوردن (تطریب ) آید. سیبویه این شعر را نقل کرده است :
له زجل کأنه صوت حاد
اذا طلب الوسیقة او زمیر.
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ). برآوردن آواز بلند و طرب انگیز. (از لسان العرب ). گردانیدن آواز خوش . (ترجمه ٔ قاموس ). || بانگ زدن برکبوتر. (از مهذب الاسماء). || (اِ) نوعی شعر نو است که بیشتربا لغت عامیه سروده میگردد. ج ، ازجال . (از متن اللغة). در اصطلاح شاعران نوپرداز شعری است که بصورت قطعاتی ، چهار مصراعی سروده شود و در مصراع چهارم همه قطعات ، یک روی التزام شود بدینگونه که روی چهارمین مصراع نخستین قطعه در چهارمین مصراع همه قطعات تکرار گردد و سه مصراع نخستین هر یک از قطعات خود روی ویژه ای داشته باشد، و هر سه مصراع دارای یک روی مشترک باشند. مانند این شعر:
حبذا حمص و هاتیک الربوع
وکرام اشرقت مثل الشموع
لیت شعری هل الیها من رجوع
این ، این الوصل ، این الملتقی
یا بربقا فی الحمی قدلمعا
هیج المحزون حتی النوجعا
یاسقی اﷲ الحمی ثم رعا
یارعااﷲ الحمی ثم سقی .
و بدینگونه است تا آخر منظومه .
زجل را بوزنهای دیگر نیز میسرایند و انواع دیگری در آن ابتکار کرده اند.(از محیطالمحیط). ابن خلدون آرد: چون فن موشح سرایی در میان مردم اندلس رواج یافت و عموم اهالی ، بعلت روانی نوع و زیبایی شکل و ترصیع اجزای (توازن کلمات ) اینگونه شعر، از آن استقبال کردند تمام مردم (شاعران ) بدان سبک شعرها سرودند و بزبان محلی خود آن شیوه را تقلید کردند، بی آنکه باعراب کلمات مقید باشند و این فن نو را زجل خواندند و تا این روزگار هم آن شیوه را همچنان حفظ کرده اند وبدان اسلوب زجل میسرایند اشعاری شگفت و قابل تحسین از این نوع سرودند و بر حسب زبان غیر فصیح خود (نسبت بزبان عربی مصر)، مجال وسیعی برای بلاغت این اسلوب بدست آوردند. نخستین کسی که این شیوه ٔ زجل سازی را ابداع کرده ابوبکربن قزمان است و هر چند پیش از او هم دیگران در اندلس زجل سروده اند لیکن زیبایی و جذابیت ترکیب ها و شیرینی اسلوب این فن تنها در روزگار ابن قزمان پدید آمده است ، او در روزگار نقاب پوشان (مرابطان ) میزیسته و سرآمد و پیشوای کلیه ٔ زجل سازان بشمار میرفته است . ابن سعید گوید من دیدم زجلهای وی را در بغداد بیش از شهرهای مغرب روایت میکنند. از جمله زجلهایی که ابن قزمان سروده این است :
و عریش قد قام علی دکان بَ حال رواق
و اسد قدا بتلع ثعبان فی غلظ ساق
و فتح فمه بحال انسان فیه الفواق
و انطلق یجری علی الصفاح ولقی الصباح
عیسی بلیدی ، ابوعمروبن زاهر اشبیلی ، ابوالحسن مقری دانی و ابوبکربن مرتین از زجل سرایان همزمان ابن قزمان بوده اند و پس از آنان ، ابن جحدر اشبیلی از مشاهیر زجل سازان بوده است . درعصر ما نیز ابوعبداﷲبن خطیب وزیر از پیشوایان فن زجل بشمار است . اسلوب زجل سازی درین روزگار از فنونی است که عامه ٔ مردم اندلس آنرا برگزیده اند و بدان شیوه شعر میسرایند. حتی آنان در سایر بحور پانزده گانه نیز همین اسلوب زجلی را ترجیح میدهند ولی همان لغت محلی و عامیانه را در همه ٔ بحور بکار میبرند و اینگونه سخنان منظوم را شعر زجلی مینامند، مانند گفتار این شاعر اندلسی :
لی دهر بعشق جفونک و سنین
وانت لاشفقة و لاقلب یلین
حتی تری قلبی من اجلل کیف رجع
صنعة السکه مابین الحدادین
الدموع ترشرش و النار تلتهب
و المطارق من شمال و من یمین .
(از مقدمه ٔ ابن خلدون و ترجمه ٔ آن بقلم محمد پروین گنابادی صص 1273 - 1290).
بدنبال رواج یافتن فن توشیح ، نوعی موشح ابداع شد بنام زجل که قواعد عربیت را در آن حفظ نمیکردند و برای زجل 5 قسم شمردند اما زجل سرایان در وزنهای بیشماری زجل میسازند. این نوع شعر را از آنرو زجل گویند که هنگام خواندن آن با آواز مقطع وزنهای آن بخوبی فهمیده میشود، متخذ از زجل بمعنی آواز. سپس اهالی مغرب نوعی دیگر از شعر در بحرهای مرکب بزبان شهری خود بوجود آوردند و آنرا عروض البلد نام دادند. ملعبه ،کاری ، مزدوج و غزل از انواع عروض البلد است . (از دائرة المعارف بستانی ذیل شعر). از فنون هفتگانه ٔ شعر، قریض و موشح و دوبیت ، قواعد عربیت در آنها باید مراعات شود و زجل و «کان و کان » و قوما همه بدون رعایت قواعد گفته میشود. و زجل مأخوذ است از زجل بمعنی آواز. (از مجلة الجنان سال 1871 م . ص 238 و 239 مقاله ٔ الشعر و الشعراء بقلم نوفل افندی نعمة اﷲ نوفل ). جرجی زیدان آرد: در دوره ٔ مغول که در اثر آمیزش و معاشرت عربها با دیگران زبان عرب فصاحت و اصالت خود را از دست داده است یک طبقه ازسخن سرایان بوجود آمدند که ابن خلدون آنانرا مستعجمه خوانده است . این شاعران مانند پیشینیان ، موضوعات مختلف غزل ، مدح ، مرثیه و هجو را در قالب شعری نو، میسرودند که با اشعار متقدمان دو فرق بزرگ داشت ، یکی خالی بودن از قواعد عربیت و دیگری اشتمال بر الفاظ و لغات عامیانه . در تونس ، جزائر و مراکش ، عده ٔ بسیاری ازین شاعران شهرت یافتند و قصائد خود را «اصمعیات » مینامیدند و مصریان و شامیان آنرا بدوی میخواندند، این اشعار را به آهنگ نیز میخواندند و تغنی به آن را «حورانی » نام میدادند، منسوب به حوران ، منزلی از منازل عرب بادیه . سپس علاوه بر این مربع و مخمس ، نوعی دیگربوجود آمد بنام عروض البلد که در فاس رواج یافت . و عروض البلد خود دارای چندین نوع گردید بنامهای مزدوج ، کاری ، ملعبه ، غزل . و این با اشعار عامیانه ای که اکنون در سوریه بنام قصید و قریض رواج دارد شباهت بسیار دارد. در این عصر چندین نوع دیگر شعر بنام «قوما»، «کان و کان »، «مفرد» و «دوبیت » بوجود آمد و از همان وقت به قاهرة رسید و در آنجا شیوع یافت . بنظر میرسد که اقامت اروپائیان در اثناء جنگهای صلیبی بی تاثیر در پدید آمدن این نوع شعر نبوده است . (از تاریخ آداب اللغة ج 3 صص 126 - 127 چ قاهره چ شوقی ضیف ). رجوع به تاریخ آداب اللغة العربیه تألیف جرجی زیدان چ شوقی ضیف ج 2 صص 279 - 280، ج 3 ص 12، 13، ج 4 ص 206، 7 و ادباء العرب فی اندلس وعصر الانبعاث تألیف بطرس بستانی ص 71 شود. در حواشی تاریخ آداب اللغة جرجی زیدان چ شوقی ضیف بدین مدارک درباره ٔ ازجال و دیگر اقسام شعر عامیانه ارجاع شده : تاریخ الفکر الاندلسی تألیف بالنسیا ترجمه ٔ حسین مونس ص 142، العربیه تألیف یوهان واکی ترجمه ٔ عبدالحلیم نجار ص 187 ببعد، خلاصة الاثر ج 1 ص 108 در ذیل ترجمه ٔ عمری ، رساله ٔ تحقیقی و مبسوط صفی الدین حلی بنام «العاطل الحالی و المرخص الغالی فی الازجال والموالی »که نسخه ٔ عکسی آن در دانشگاه قاهره موجود است . و محمد پروین گنابادی در حاشیه ٔ ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ص 1257 به موجز ج 4 و «الادب فی الاندلس و المغرب » ص 97 رجوع داده اند. || نوعی از وزن شعر. (ازمتن اللغة). گاه آواز خوش (غناء) را زاجل گویند. (ازتاج العروس ). و بدین معنی در این مصراع آمده : وَهْوَ یغنیها غناء زاجلا. (از لسان العرب ).

زجل . [ زَ ج ِ ] (ع ص ) مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه از شادی بانگ بلند بر آورد. (از متن اللغة). و رجوع به قاموس و تاج العروس شود. || بازی کننده . لاعب . (از متن اللغة). رجوع به قاموس و تاج العروس شود. || بارانی که با بانگ رعد فرود آید. (از متن اللغة). سحاب زجل ؛ ابر با بانگ . (منتهی الارب ). ابر با بانگ و رعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).کنایه از رعد است .گویند: سحاب زجل . (از البستان ). سحاب ذوزجل ؛ ابری دارای رعد. (ازلسان العرب ). || فریادبلند، حریری در مقامات گوید: انشد انشاد و حل بصورت زجل (همچون شخص بیمناک با آهنگی بلند شعر همی خواند). برخی گفته اند بکار بردن «زجل » در این مورد رکیک است زیرا ترس موجب پست شدن و فرود آمدن آواز شود نه بلند شدن آن . شارح مقامات ، زجل را در این جمله ٔ حریری آواز بلند وطرب انگیز تفسیرکرده است . (ازمحیطالمحیط). || هر چیز که دارای بانگ بلند و آواز وغوغا باشد. این معنی بصراحت در کتب لغت نیامده است اما از موارد استعمالات و ترکیبها کاملا هویداست . رجوع به لسان العرب ، قاموس و تاج العروس شود: غیث زجل ؛ بارانی که همراه با بانگ بلند رعد باشد. (از لسان العرب ). موکب زجل ؛ کاروانی که با غوغا و بانگ و فریاد حرکت کند. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). نبت زجل ؛ یعنی گیاهیست که صدا میکند در او باد. (ترجمه ٔ قاموس ).


زجل . [ زُج َ ] (ع اِ) ج ِ زجلة. (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). لبید گوید: کحزیق الحبشیین الزجل . (از لسان العرب ).


فرهنگ عمید

آواز.


کلمات دیگر: