کلمه جو
صفحه اصلی

حمول


مترادف حمول : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور، سخت جان، گرانجان، بارکش

متضاد حمول : کم طاقت

مترادف و متضاد

۱. بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور
۲. سختجان، گرانجان
۳. بارکش ≠ کمطاقت


فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - بار کش . ۲ - بردبار شکیبا .
بمعنی بار درخت هودجها

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بارکش . ۲ - بردبار، شکیبا.

لغت نامه دهخدا

حمول. [ ح َ ] ( ع ص ) حلیم و بردبار. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). صابر و متحمل. ( غیاث ) :
چون آهن اگر حمول گردی
زآه چو منی ملول گردی.
نظامی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر ملول.
سعدی.
|| ما یحمل للتداوی من فتیلة. ( اقرب الموارد ). واحد حمولات است و آن داروهایی است که آنرا انسان برای مداوا در دبر یا فرج میگذارد. ( بحر الجواهر ). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 278 شود. || بارکش. حمل کننده یا بسیار بردارنده بار. ( غیاث ) :
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح گفت آن رسول.
مولوی.
سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش
عیار دست بسته نباشد مگر حمول.
سعدی.

حمول. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَمل ، به معنی بار درخت. ( منتهی الارب ). رجوع به حمل شود. || ج ِ حِمل. ( آنندراج ). رجوع به حمل شود. || هودج ها. || شتران که بر آنها هودج بسته باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). عماری ها. || دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطلاح طب است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آنچه بردارند از شیاف ها و فرزجه ها و جز آن : بگیرند افیون دانگی و نیم زعفران دانگی یا کمتر و هر دو را بروغن بنفش حل کنند وطلی کنند یا خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی به مجرای نشستن بردارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

حمول . [ ح َ ] (ع ص ) حلیم و بردبار. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). صابر و متحمل . (غیاث ) :
چون آهن اگر حمول گردی
زآه چو منی ملول گردی .

نظامی .


طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر ملول .

سعدی .


|| ما یحمل للتداوی من فتیلة. (اقرب الموارد). واحد حمولات است و آن داروهایی است که آنرا انسان برای مداوا در دبر یا فرج میگذارد. (بحر الجواهر). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 278 شود. || بارکش . حمل کننده یا بسیار بردارنده ٔ بار. (غیاث ) :
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح گفت آن رسول .

مولوی .


سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش
عیار دست بسته نباشد مگر حمول .

سعدی .



حمول . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَمل ، به معنی بار درخت . (منتهی الارب ). رجوع به حمل شود. || ج ِ حِمل . (آنندراج ). رجوع به حمل شود. || هودج ها. || شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عماری ها. || دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطلاح طب است . (غیاث ) (آنندراج ) . آنچه بردارند از شیاف ها و فرزجه ها و جز آن : بگیرند افیون دانگی و نیم زعفران دانگی یا کمتر و هر دو را بروغن بنفش حل کنند وطلی کنند یا خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی به مجرای نشستن بردارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


فرهنگ عمید

= حَمْل
بردبار، شکیبا، حلیم، صبور.

بردبار؛ شکیبا؛ حلیم؛ صبور.


حَمْل#NAME?


پیشنهاد کاربران

حمول یا شیاف
حمول بیخ اسفند یا حرمل با روغن ایرسا مفتح افواه عروق و خون بواسیر است.

بردارنده، مجازاًدارا وصاحب

حمول. ( ا. ع. ) دارویی که بهر درمان یا تسکین درد و لینت مزاج و سقط و جز آن در دبر و فرج گذارند. شیاف.


کلمات دیگر: