کلمه جو
صفحه اصلی

حفی

فرهنگ فارسی

( صفت ) مهربان دلسوز .
برهنه پای رفتن

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) مهربان ، دلسوز.

لغت نامه دهخدا

حفی. [ ح َ فی ی ] ( ع ص ) نعت است از تحفایه. ( منتهی الارب ). مهربان. تیمارکننده :
اندرون زهر تریاک آن حفی
کرد تا گویند ذواللطف الخفی.
مولوی.
|| دانا. عالم بسیار علم. || سؤال کننده به الحاح. الحاح کننده در سؤال. اکثار در پرسش حال. ج ، حفیون ، حفواء. || مبالغه کننده در اکرام و خوبی و آشکارکننده سرور و خوشحالی و بسیار پرسنده از حال کس. ( اقرب الموارد ).

حفی. [ ح َف ْی ْ ] ( ع مص ) حفوة. برهنه پای رفتن. ( ازاقرب الموارد ). || سوده پای گردیدن. سوده شدن پای. || سوده شدن سم ستور. ( زوزنی ).

حفی . [ ح َ فی ی ] (ع ص ) نعت است از تحفایه . (منتهی الارب ). مهربان . تیمارکننده :
اندرون زهر تریاک آن حفی
کرد تا گویند ذواللطف الخفی .

مولوی .


|| دانا. عالم بسیار علم . || سؤال کننده ٔ به الحاح . الحاح کننده ٔ در سؤال . اکثار در پرسش حال . ج ، حفیون ، حفواء. || مبالغه کننده در اکرام و خوبی و آشکارکننده سرور و خوشحالی و بسیار پرسنده از حال کس . (اقرب الموارد).

حفی . [ ح َف ْی ْ ] (ع مص ) حفوة. برهنه پای رفتن . (ازاقرب الموارد). || سوده پای گردیدن . سوده شدن پای . || سوده شدن سم ستور. (زوزنی ).


فرهنگ عمید

۱. کسی که بسیار نوازش و مهربانی می کند، مهربان.
۲. کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار می کند.
۳. بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
حفیّ از «حَفِیَ» به معنای مبالغه در اکرام و نیکوکار لطیف است ؛ بدین معنا که با دقت، نیازها را پیگیری و آنها را یکی پس از دیگری برطرف می سازد. این واژه به معنای عالم هم آمده است.
این صفت درباره خداوند به معنای بسیار نیکوکار در آیه 47 سوره مریم(19) بیان شده است.

[ویکی الکتاب] معنی حَفِیٌّ: عالم و با خبر از چیزی ( این کلمه از ماده حفیت فی السؤال : اصرار کردم در پرسش گرفته شده )
ریشه کلمه:
حفو (۳ بار)

«حَفِیٌّ» در اصل به معنای کسی است که پی در پی از چیزی سؤال می کند و با دقت و اصرار تعقیب می نماید و از آنجا که اصرار در سؤال باعث پیشرفت علم و دانش انسان می شود، گاهی این کلمه به معنای «عالم و دانشمند» نیز آمده است.

پیشنهاد کاربران

هر آنکسی که چو ادریس مرد و بازآمد _ مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست ! غزل ۴۹۳ شمس مولانا رحمه الله


کلمات دیگر: