جامه باشد ابریشمی که بر سرسنان نیزه و علم بندند .
طراوه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طراوه . [ طَ وَ ] (اِخ ) کوهی است معروف در نجد. || جایگاهی است که در شعر ذکر آن آمده است . (مراصدالاطلاع ).
طراوه. [طَ وَ / رِ ] ( اِ ) جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. ( برهان ). جامه ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی عَلَم شود.
طراوه. [ طَ وَ ] ( اِخ ) کوهی است معروف در نجد. || جایگاهی است که در شعر ذکر آن آمده است. ( مراصدالاطلاع ).
طراوه. [ طَ وَ ] ( اِخ ) کوهی است معروف در نجد. || جایگاهی است که در شعر ذکر آن آمده است. ( مراصدالاطلاع ).
طراوه . [طَ وَ / رِ ] (اِ) جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان ). جامه ٔ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی عَلَم شود.
کلمات دیگر: