موضعی است و بدو ذو اضافه شود
عجرم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عجرم. [ ع ُ رُ ] ( ع ص ) شترسخت اندام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مرد درشت خلقت. ( منتهی الارب ). الرجل الشدید. ( اقرب الموارد ).
عجرم. [ ع ِ رِ ] ( ع اِ ) جانورکی است نیک سخت اندام که بر درخت میباشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
عجرم. [ع َ رَ ] ( ع ص ) مرد سخت استواراندام. ( منتهی الارب ). الرجل الشدید. ( اقرب الموارد ). || کوتاه بالای سخت و استوار و سطبر پرگوشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) فراهم آمدنگاه گرههای میان ران. || بن نره ستور. ( منتهی الارب ).
عجرم. [ ع ُ رُ ] ( اِخ ) موضعی است و بدو ذو اضافه شود ( ذوعجرم ). ( معجم البلدان ). رجوع به ذو عجرم شود.
عجرم. [ ع ِ رِ ] ( ع اِ ) جانورکی است نیک سخت اندام که بر درخت میباشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
عجرم. [ع َ رَ ] ( ع ص ) مرد سخت استواراندام. ( منتهی الارب ). الرجل الشدید. ( اقرب الموارد ). || کوتاه بالای سخت و استوار و سطبر پرگوشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) فراهم آمدنگاه گرههای میان ران. || بن نره ستور. ( منتهی الارب ).
عجرم. [ ع ُ رُ ] ( اِخ ) موضعی است و بدو ذو اضافه شود ( ذوعجرم ). ( معجم البلدان ). رجوع به ذو عجرم شود.
عجرم . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) جانورکی است نیک سخت اندام که بر درخت میباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عجرم . [ ع ُ رُ ] (اِخ ) موضعی است و بدو ذو اضافه شود (ذوعجرم ). (معجم البلدان ). رجوع به ذو عجرم شود.
عجرم . [ ع ُ رُ ] (ع ص ) شترسخت اندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرد درشت خلقت . (منتهی الارب ). الرجل الشدید. (اقرب الموارد).
عجرم . [ع َ رَ ] (ع ص ) مرد سخت استواراندام . (منتهی الارب ). الرجل الشدید. (اقرب الموارد). || کوتاه بالای سخت و استوار و سطبر پرگوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) فراهم آمدنگاه گرههای میان ران . || بن نره ٔ ستور. (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: