کلمه جو
صفحه اصلی

راصد

فرهنگ فارسی

چشم دارنده، مراقب، نگهبان، منجم ستارگان
( اسم ) ۱ - مراقب چشم دارنده . ۲ - چشم براه . ۳ - منجم اختر شمار جمع راصدین .
تقی الدین محمد معروف به راصد از مشاهیر علم هیات و ریاضی بود و مولفاتی داشت که از آن جمله کتاب ( غنیه الطلاب فی علم حساب ) است .

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مراقب ، چشم دارنده . ۲ - چشم به راه . ۳ - منجم ، اخترشمار. ج . راصدین .

لغت نامه دهخدا

راصد. [ ص ِ ] (اِخ ) تقی الدین محمد معروف به راصد، از مشاهیر علم هیأت و ریاضی بود و مؤلفاتی داشت که از آنجمله کتاب «غنیة الطلاب فی علم الحساب » است . وی بسال 993 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به تقی الدین محمد در ج 1 ریحانة الادب شود.


راصد. [ ص ِ ] ( ع ص ) چشم دارنده. ( منتهی الارب ). پاسبان. ( مهذب الاسماء ). چشم دارنده و مراقب چیزی. ( ناظم الاطباء ). رقیب. ( اقرب الموارد ). آنکه در مرصاد یعنی طریق برای حراست نشیند.( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد ). ج ، رَصَد. ( تاج العروس ). ج ، رَصَّد و رصد. ( از اقرب الموارد ). نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به رصد شود. || مراد از منجم. ( غیاث اللغات ). منجم. ( ناظم الاطباء ). چشم دارنده از منجم. ( آنندراج ). در عرف منجمان کسانی را گویند که ستارگان را رصد میکنند یا منتظر حرکت آنها و رسیدن بموضع معین میشوند. ج ، رصد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رصد شود :
پیش از آن راصد ستاره شناس
از پی بخت بود داشته پاس.
نظامی.
راصد چرخ آبگون بوده
قطره تا قطره قطر پیموده.
نظامی ( هفت پیکر ص 66 ).
حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر.
نظامی.
|| ( اِ ) جایی که مشغول رصد هستند و آن از باب تسمیه محل بنام حال است. ج ، رصد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیر غرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ). اسد. ( اقرب الموارد ).

راصد. [ ص ِ ] ( اِخ ) تقی الدین محمد معروف به راصد، از مشاهیر علم هیأت و ریاضی بود و مؤلفاتی داشت که از آنجمله کتاب «غنیة الطلاب فی علم الحساب » است. وی بسال 993 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به تقی الدین محمد در ج 1 ریحانة الادب شود.

راصد. [ ص ِ ] (ع ص ) چشم دارنده . (منتهی الارب ). پاسبان . (مهذب الاسماء). چشم دارنده و مراقب چیزی . (ناظم الاطباء). رقیب . (اقرب الموارد). آنکه در مرصاد یعنی طریق برای حراست نشیند.(از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد). ج ، رَصَد. (تاج العروس ). ج ، رَصَّد و رصد. (از اقرب الموارد). نگهبان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رصد شود. || مراد از منجم . (غیاث اللغات ). منجم . (ناظم الاطباء). چشم دارنده از منجم . (آنندراج ). در عرف منجمان کسانی را گویند که ستارگان را رصد میکنند یا منتظر حرکت آنها و رسیدن بموضع معین میشوند. ج ، رصد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رصد شود :
پیش از آن راصد ستاره شناس
از پی بخت بود داشته پاس .

نظامی .


راصد چرخ آبگون بوده
قطره تا قطره قطر پیموده .

نظامی (هفت پیکر ص 66).


حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر.

نظامی .


|| (اِ) جایی که مشغول رصد هستند و آن از باب تسمیه ٔ محل ّ بنام حال ّ است . ج ، رصد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیر غرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. چشم دارنده، مراقب، نگهبان.
۲. (نجوم ) منجم.


کلمات دیگر: