کلمه جو
صفحه اصلی

رحال

فرهنگ فارسی

جمع رحل
( صفت ) بسیار سفر کننده . جمع رحاله
ده از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر .

فرهنگ معین

(رَ حّ ) [ ع . ] (ص . ) نیک دانا و ماهر در پالان نهادن ، ج . رحاله .
( ~. ) [ ع . ] (ص . ) بسیار سفر کننده ، ج . رحاله .
(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ رحل . ۱ - پالان شتر. ۲ - اسباب و اثاث سفر.

(رَ حّ) [ ع . ] (ص .) نیک دانا و ماهر در پالان نهادن ؛ ج . رحاله .


( ~.) [ ع . ] (ص .) بسیار سفر کننده ؛ ج . رحاله .


(رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رحل . 1 - پالان شتر. 2 - اسباب و اثاث سفر.


لغت نامه دهخدا

رحال . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 8 تن . آب آن از چشمه . محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


رحال.[ رِ ] ( ع اِ ) نوعی از فرش و گستردنی. ( ناظم الاطباء ). گستردنی یمنی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ رَحْل. ( منتهی الارب ). ج ِ رَحْل. بارها. ( حاشیه دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ). || ج ِ رحل که به معنی کوچ کردن و پالان شتر است. ( از آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به رحل شود. || یا ابن ملقی الرحال ؛ در شتم گویند. ( ناظم الاطباء ). || آنچه برای سفر مهیا کنند :
پس به گردونش نهاد او و عیال او
گاو و گردون بکشیدند رحال او.
منوچهری.
او را بشکست و اموال و رحال و اثقال او برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 390 ).
فکندم رحال و زمام جنیبت
و الهمت بالنحر و النحر واجب.
( منسوب به حسن متکلم ).

رحال. [ رَح ْ حا ] ( ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. ( ناظم الاطباء ). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن. ( آنندراج )( منتهی الارب ). نیک دانا و ماهر در پالان شتر ساختن. ( از اقرب الموارد ). || کسی که پالان شتر سازد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آنکه پالان شترفروشد. ( مهذب الاسماء ). || کسی که به این طرف و آن طرف سفر کند. ( ناظم الاطباء ). این نسبت به کثرت سیاحت و مسافرت دلالت دارد. ( از انساب سمعانی ).

رحال. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه آن 8 تن. آب آن از چشمه. محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

رحال . [ رَح ْ حا ] (ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. (ناظم الاطباء). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن . (آنندراج )(منتهی الارب ). نیک دانا و ماهر در پالان شتر ساختن . (از اقرب الموارد). || کسی که پالان شتر سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پالان شترفروشد. (مهذب الاسماء). || کسی که به این طرف و آن طرف سفر کند. (ناظم الاطباء). این نسبت به کثرت سیاحت و مسافرت دلالت دارد. (از انساب سمعانی ).


رحال .[ رِ ] (ع اِ) نوعی از فرش و گستردنی . (ناظم الاطباء). گستردنی یمنی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. (از اقرب الموارد). || ج ِ رَحْل . (منتهی الارب ). ج ِ رَحْل . بارها. (حاشیه ٔ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ). || ج ِ رحل که به معنی کوچ کردن و پالان شتر است . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به رحل شود. || یا ابن ملقی الرحال ؛ در شتم گویند. (ناظم الاطباء). || آنچه برای سفر مهیا کنند :
پس به گردونش نهاد او و عیال او
گاو و گردون بکشیدند رحال او.

منوچهری .


او را بشکست و اموال و رحال و اثقال او برگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 390).
فکندم رحال و زمام جنیبت
و الهمت بالنحر و النحر واجب .

(منسوب به حسن متکلم ).



فرهنگ عمید

رحل#NAME?


= رحل
۱. پالان دوز، سازندۀ پالان.
۲. (صفت ) بسیارسفرکننده.

۱. پالان‌دوز؛ سازندۀ پالان.
۲. (صفت) بسیارسفرکننده.



کلمات دیگر: