کلمه جو
صفحه اصلی

اندر نوشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - طی کردن. ۲ - حک کردن محو کردن .

لغت نامه دهخدا

اندرنوشتن. [ اَ دَ ن َ وَ ت َ ] ( مص مرکب ) طی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). درنوردیدن. درپیچیدن :
برانگیخت شبرنگ بهزاد را
که اندرنوشتی بتک باد را.
فردوسی.
نویسنده چون خامه بیکار گشت
بیاراست قرطاس و اندرنوشت.
فردوسی.
چو مشک از نسیم هوا خشک گشت
نویسنده این نامه اندر نوشت.
فردوسی.
نویسنده بنهاد پس خامه را
چو اندر نوشت این کیی نامه را.
فردوسی.
دم باد رویین ز مه برگذشت
غو کوس دشت و که اندرنوشت.
( گرشاسبنامه ص 189 ).
|| حک کردن. محو کردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
ولیکن سرانجام کشته شود
نکو نامش اندرنوشته شود.
دقیقی.
بر دل من باد مجلس تو گذر کرد
تب ز من اندر نوشت بنگه و مفرش.
سوزنی.
و رجوع به نوشتن و درنوشتن و نوردیدن و درنوردیدن و اندرنوردیدن شود.


کلمات دیگر: