میناگر
فارسی به انگلیسی
enameler, enameller
لغت نامه دهخدا
میناگر. [ گ َ ] ( ص مرکب ) میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم ( از قبیل ) شیشه گر. ( آنندراج ). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. ( از فرهنگ نظام ). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید. ( انجمن آرا ) :
بوالعجب میناگری کز یک عمل
بست چندین خاصیت را بر زحل.
لطف تو خواهم که میناگر شود
این زمان این تنگ هیزم زر شود.
قطره هایش یک بیک میناگرند.
بوالعجب میناگری کز یک عمل
بست چندین خاصیت را بر زحل.
مولوی.
|| کیمیاگر.( جهانگیری ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). اکسیرسازنده. صاحب اکسیر : لطف تو خواهم که میناگر شود
این زمان این تنگ هیزم زر شود.
مولوی.
جمله پاکیها از آن دریا برندقطره هایش یک بیک میناگرند.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر پنجم ص 119 ).
کلمات دیگر: